مقدمه
ایرانی، مسلمان، دموکرات. مهدی بازرگان (۱۳۷۳-۱۲۷۶ه.ش) در گفتارها، نوشتارها، رفتارها و راه و رسم اجتماعی و سیاسی خود، این هویت سه گانه را آشکار کرده است. او نه فقط در مورد خودش، بلکه برای همه ایرانیان، آرزومند چنین هویتی بود. به باور او، ایرانی بودن، دیندار بودن و دموکرات بودن، ویژگیهایی متلائم و همآهنگاند و هر ایرانی میتواند این سه را با هم دارا باشد. پروژه فکری، دینی، اجتماعی و سیاسی او – که بیش از نیم قرن به درازا کشید-، چه در مشی فردی، چه در مطالعات و گفتهها و نوشتهها، چه در مبارزه با استبداد و خودکامگی، و چه در بنیانگذاری نهادهای دینی، علمی، سیاسی، اجتماعی وفنی – که «نهضت آزادی ایران» گرانیگاه آن است-، تلاش بیوقفه در راه نیل به دمکراسی برای ایران و ایرانیان بود.
بازرگان نه دانش آموخته فلسفه سیاسی بود و نه علاقهای به فلسفه داشت.۱ او در دانش تخصصی – چنانکه میدانیم – مهندس ترمودینامیک و در رویکرد مطالعاتی و فکری، علمگرا(Scientist) وتجربهگرا بود. در پژوهشهای او، قرآن نقش محوری داشت، به ایران و تاریخ این سرزمین علاقهمند و مشتغل بود، و دموکراسی را بهترین راه ارتقای مردم ایران در زندگی مادی و معنوی میدانست. بازرگان در سیاست ورزی و حتی در مبارزات سیاسی – اجتماعیِ خود، از مشی دموکراتیک عدول نمیکرد. او شخصیتی تحول خواه و اصلاح طلب بر مدار فرهنگ، ساختارها و ساز و کارهای دموکراتیک داشت.
گزینه دموکراسی بهعنوان راه و روش زیست انسانی، عقلانی و اخلاقی از سوی بازرگان، امری تصادفی، از سرِ شور و شیفتگیِ جوانی و بر پایه بهرهمندیهای شخصی و گروهی نبود. اگر بازرگان دنباله روی طبیعت جوانی و یا گفتمان غالب و مستقر در دوران فعالیتهای فکری و سیاسی – اجتماعی خود بود، باید به اردوگاه چپ میپیوست و با رهبران حزب توده ایران و یا روشنفکران چپگرا، از نوع چینی و فرانسوی همراه میشد. در حالی که از اردوگاه چپ ایران، بیشترین حجم آثار مکتوب، در قالب کتاب، نشریه و بیانیه، فضای فکری و سیاسی – اجتماعی ایران را پر کرده بود و در حالیکه چپ گرایان در گردهماییها و تظاهرات سیاسی، در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ خورشیدی از در و دیوار میجوشیدند، بازرگان و یاران فرهیخته اما اندک شمار او، گفتمان دموکراتیک را گرانیگاه کوششهای خویش در کارهای دینی، اجتماعی و سیاسی قرار دادند. در آن دوران پرکشاکش و پرغوغا، که چپ گرایان وابسته به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و جمهوری خلق چین و چپهای فرانسوی، امواج قدرت حزبی و گروهیِ خود را به سخرههای نظام پهلوی و یا دولت ملی محمد مصدق میکوبیدند، بازرگان و دیگر روشنفکران دینی ایران، در اقلیت و انزوا بودند. البته آنان راه خود را برای رساندن ایران به مدار دموکراسی، آگاهانه و امیدوارانه برگزیده بودند. آنان توسعه و پیشرفت ایران زمین را نه در مارکسیسم – لنینیسم، بلکه در فرهنگ و نگاه دموکراتیک میدیدند.
بازرگان به پیمودن راهی دراز و پرمشقت میاندیشید که ایران را به آزادی، برابری، قانون گرایی، استقلال، دینداریِ آگاهانه و مومنانه، تساهل و مدارا و اخلاق رهنمون شود. او این راه را با روی آوردن به نظام دموکراتیک جستوجو میکرد. پروژه فکری بازرگان، برون دادی بسیار فراتر از روانه کردن چند نماینده به مجلس شورا و یا نشاندن چند وزیر در دولتهایی بود که به دنبال هم، میآمدند و میرفتند. بازرگان به ایران فردا میاندیشید. شکل گیری دولت موقت پس از انقلاب و نمایندگی مجلس، برای بازرگان و یاران او، کاری اضطراری و مادامی بود. به باور من، راهبرد بازرگان، هموار کردن راه درشت و ناهموار دموکراسی در ایران بود، نه گرفتن سِمت و مقام سیاسی. ورود موقت او و حلقه فکریاش به صحنه سیاسی ایران پس از انقلاب، چیزی نبود جز یک تاکتیک. از همین رو بود که این نقش آفرینیِ ناگزیر، به واقع، دولت مستعجل بود.
نه فقط میان سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷، حتی در سی و پنج سال اخیر نیز گفتمان دموکراسی بهطور اعم و گفتمان دموکراتیک بازرگان بهطور اخص، در ایران مجال چندانی برای مطرح شدن و مباحثه و نقادی نداشته است. در عین حال، باید به این نکته تاکید گذارد که بهرغم محدودیتها و مضیقهها، گفتمان دموکراسی در ایرانِ امروز، بیش از هر زمان دیگر، در میان طبقه متوسط بهویژه نخبگان، روشنفکران، دانشجویان و جوانان دانش آموخته، در حال گسترش و تعمیق است و بیاغراق، «این حدیثی است که بر هر سرِ بازاری هست.» اگرآگاهانی به هر دلیل اسم دموکراسی را نمیبرند، اما بسیار و بسیار از رسم آن میگویند و میشنوند و درباره درونمایه و پیآمدهای مبارک آن میاندیشند.
متاسفانه، چنانکه گفتم، اندیشههای بازرگان– که مولفههای دینی ، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و تاریخی آن، بر روی هم، گفتمان دموکراسیِ عمل محور را رقم زده است- در نیم قرن اخیر، آنچنان که در خور و شایسته است، مورد بحث و نقد و ارزیابی قرار نگرفتهاست. این جفاکاری، نه فقط به بازرگان رفته است، بلکه شوربختانه، در حق مردم ایران نیز اعمال شده است. میتوان از بازرگان بسیارو بسیار آموخت. گفتمان دموکرایتک بازرگان، در یک کلام، گفتمان ایران فردا است؛ حتی اگر مردم ایران، در مقام صبر، لعلِ دموکراسی را به خون جگر فراچنگ آورند.
پژوهش حاضر به دموکراسی در اندیشههای بازرگان میپردازند. در این مقاله، میکوشم به چهار پرسش بنیادین زیر پاسخ بدهم:
بر پایه این پرسشها، فرضیه زیر را به آزمون میگذارم: انسان شناسی بازرگان بر مدار کرامت ذاتیِ نوع بشر و تفسیر انسانگرایانه از دین، او را به انتخاب دموکراسیِ عمل محور، در تنظیم مناسبات اجتماعی و سیاسی میان مردم و تاسیس نظام دموکراسی بر پایه حاکمیت مردم، رهنمون شده است.
روش من در این پژوهش، تحلیل مفهومی (Conceptual Analysis) و ارزیابی انتقادی (Critical Evaluation) است. کوشیدهام با بازخوانی مجموعه آثار بازرگان، خطوط اصلی دیدگاههای او را در باب دموکراسی در چارچوب نوشتار حاضر و در محدوده پرسشهای مطرح شده، ترسیم کنم. نوشته کنونی از چهار بخش اصلی تشکیل شده است. نخست، دیدگاههای بازرگان درباره سرشت و کرامت ذاتی انسان مطرح میشود. دوم، اندیشههای او درباره دموکراسی، بازخوانی و تبیین میگردد. سوم، ارتباط بین دین و دموکراسی مورد بحث قرار میگیرد. چهارم، راههای تحقق دموکراسی در ایران، بررسی و ارزیابی میشود.
۱٫ انسان
دیدگاه بازرگان درباره انسان و ذات و سرشت او، از اهمیت بنیادین برخوردار است، زیرا سنگ بنا و گرانیگاه اندیشههای او در باب دموکراسی، مناسبات اجتماعی و سیاسی در میان مردم و برپایی نظم سیاسی دموکراتیک در چارچوب حکومت دموکراسی است. بازرگان در گفتارها و نوشتارهای خود، درباره انسان بسیار گفته و نوشته است. در واقع «انسان» در آثار او، از کلید واژههای اصلی و بسیار مهم است.
بازرگان، بهعنوان نمونه در« راه طی شده » دیدگاههای خود را درباره انسان، بهگونه روشنی صورتبندی کرده است. در نگاه او، «طبیعت، مهمترین پدر و بهترین مربی برای انسان» است؛ «انسان دست پرورده طبیعت و دارای شرافت و ارزش و احترام» است. انسان از آنرو که دارای ارزش است، برخوردار از حقوق مسلم و وظایف و تکلیفهایی است و نخستین حقِ فردِ انسان، حق آزادی است. بر این اساس، انسان در «انتخاب عقیده و گفتار و عمل، تا زمانی که تجاوز به حقوق سایرین نشود، مختار میباشد.» از آنجا که انسانها دارای «ارزش و حقوق انسانی» هستند، «با یکدیگر برابر و در برخورداری از حقِ مساوات و وظایف اجتماعی، یکسان میباشند.»؛ «هیچ فردی حق مالکیت و تسلط و تحّکم و بر فرد دیگر ندارد، و حکومت مردم باید بهدست مردم باشد.»، و سرانجام، «افراد موظف به حفظ و رشد وجود خود و ادای حقوق سایرین و شرکت در سهمیه تعهدات اجتماعی میباشند.» ۲ بر این اساس، بازرگان برپنج نکته بنیادین درباره انسان، تاکید میگذارد: نخست، شرافت، ارزش و احترام انسان؛ دوم، حقوق بشر که در میان آنها نخستین حق انسان، حق آزادی است؛ سوم، برابری انسانها با یکدیگر و برخورداری آنان از حقوق مساوی؛ چهارم، حکومت مردم بر مردم و به دست مردم؛ و پنجم، رعایت حقوق مردم از سوی مردم و مشارکت آنان در امور اجتماعی.
در نگاه بازرگان، ارزش و کرامت ذاتی انسان، محور اصلی و گرانیگاه برپایی نهادها، ساختارها و تاسیس حکومتها است: « بنابراین، در ریشه و اساس این فکر که صورت خارجی آن جنبه اداری و حکومتی و سیاسی است و به دکترین یا مسلک حزبی اتکا دارد، یک روح یا اندیشه (ایده) سادهتری نیز وجود دارد که همانا ارزش دادن به فرد انسان است. حکومت مردم بر مردم مترادف با ارزش دادن و حق شناختن برای افراد مردم و اصولا نوع انسان است. انقلابهایی که برای اعلام آزادی ملتها بهوقوع میپیوست و انعکاس دیگرش جنگ علیه بردهفروشی بود، ریشه و روح تمام آنها، چیزی جز قبول و اعلام ارزش و حق و مقام انسان نبود، که بالاخره بهصورت اعلامیه جهانی حقوق بشر درآمد.»۳
بازرگان در «انسان و خدا» بار دیگر بر ارزش فرد انسان تاکید میکند. او مینویسد:« اساس روح دموکراسی، قدرشناختن و ارزش دادن به فرد انسانی است. انبیاء اولین کسانی بودند که حتی به پستترین و زبردستترین و فراموش شدهترین طبقات مردم عنایت و محبت کردند و برای آنها حق قائل شدند.» ۴ در نگاه بازرگان، توجه خاص و قدرشناسی پیامبران نسبت به انسان، برآیند« تمام مطالعات و مکتسبات انسان» است: «ماتریالیستها خداپرستان را مسخره میکنند که پیغمبرانِ آنها، از راه خودخواهی و جهالت به انسان لقب اشرف مخلوقات دادهاند. در حالی که اگر پیغمبران چنین گفته باشند، با این وصف چیزی جز محصول تمام مطالعات و مکتسبات انسان را خلاصه نکردهاند و این نکته حاکی از توجه شایان و قدرشناسی است که نسبت به مقام و سرمایه انسانیت داشتهاند. در همین زمینۀ ارزیابی و ارزشیابی انسان است که حضرت ختمی مرتبت (ص) میفرماید: لطف خدا شامل کسی است که قدر خود را بشناسد و آن کسی که ارزش خود را نشناخت، تباه شد. (رَحِمَ اللهُ مَن عَرَفَ قَدرُهُ، هَلَک اَمرو لَم یَعرِف قَدرُه) ۵ بازرگان در ادامه، شرافت و کرامت ذاتی انسان را در دین و آموزههای پیامبران جستوجو میکند: «به زعم پیغمبر، انسان دارای چنان مقام والایی است که خداوند تمام فرشتگان و قوا و عوامل خلقت را در اختیار و استخدام او گذارده است، و هیچ کس از دانشمندان و بشر دوستان، چنین مرتبت رفیع و سرمایه و ممکنات عظیمی را برای نوع انسان بنیان نکرده است.» ۶
بر این اساس، در انسان شناسی بازرگان، نوع انسان دارای شرافت و ارزش، آزاد، برابر، دارای حقوق مسلم، از جمله حق حاکمیت سیاسی، سزاوار مشارکت اجتماعی و سیاسی، و جایگاه والای او مورد تایید دین خدا و آموزشهای پیامبران است.
۲٫ دموکراسی
بهنظر بازرگان، «حکومت دموکراسی، یعنی حکومت مردم بر مردم، بهترین شکل حکومت و شاید تنها صورت قابل قبول آن است. این طرز حکومت است که بهتر میتواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و سعادت و ترقی ملت باشد.»۷ بازرگان بحث دموکراسی را با توصیف و تحلیل استبداد و خودکامگی آغاز میکند. او پیکره و ساختار حکومت استبدادی را یکپارچه و دارای روابط انداموار میبیند که صدر و ذیل آن با یکدیگر مرتبطاند. به باور او، «استبداد در مقام سلطنت، در تمام مراحل، استبداد میآورد. یعنی این فرض یا تصورنیز قابل قبول نیست که بتوان به پادشاهِ با رافت ولیاقتی اجازه داد خودِ او فاعل مایشاء خودکامه باشد و امیدوار بود که در مراتب پایینتر از خود و در امور و شئون دولت و ملت، اصول مشاوره و آزادی به معنای دموکراسی را برقرار سازد» ۸ بازرگان میاندیشید که استبداد در تصمیم گیری خلاصه نمیشود، بلکه امور اجرایی را نیز در قوه مجریه دربر میگیرد:« وقتی پادشاهی اجازه نداد مشاورین و نمایندگان، از طرف ملت در تصمیمها و اعمال او وارد شوند و انتقاد و ایراد بنمایند، در امور اجرایی هم یقینا نمیتواند اجازه انتقاد و ایراد به مامورین منصوب خود بدهد؛ زیرا که امور جزئی بالاخره منتهی به کلیها و بالاییها میشود، و تمام امور و شئون اداری، وابسته یکدیگراند.» ۹
حکومت استبدادی، قانون گریز و قانون ستیز است، و کار حاکمان خودکامه به ظاهرسازی و ریاکاری میکشد. بازرگان میپرسد:« چطور ممکن است شاه مستبد یا دیکتاتور مقتدر، راضی شود که مامورین خاص منتخب او، مورد بازخواست دیگران واقع شوند و نظریات و اعمال آنها از آنچه بر طبق دستور و تصمیم خود او بوده است منحرف گردد؟ مگر آنکه برای دلخوشی و استفادههای تبلیغاتی، اجازه اظهار نظر و انتقادهای محدودی داده شود؛ ولی آنها که کار دستشان است، اعتنایی به این نظریات و انتقادها ننمایند و ترتیب اثری به آنها داده نشود یا مجمعهای مشورتی پرعنوانِ تشریفاتدار، صرفا برای ظاهر سازی و تایید طلبی و فریبندگی باشد. بنابراین وقتی مقام سلطنت و مملکت داری، استبدادی و دیکتاتوری شد، این حالت به همه قسمتها سرایت خواهد کرد و یک دستگاه استبدادی نمیتواند در تمام مراحل و مراتبِ خود و در روابط کلیه مامورین و شاغلین و مسئولین با مردم، غیر از رویه استبدادی و فاعل مایشائی داشته باشد.» ۱۰
بازرگان در بحث دموکراسی، بیش و پیش از همه، به آزادی به مثابه حق بنیادین بشر تاکید میگذارد. به نظر او، «بزرگترین خطری که امروز ملتهای عقب مانده دنیا را احاطه کرده است، همین عدم آزادی و عدم شخصیت است. روزی که مردم بدانند مصدر عمل و اثری نیستند و جلوی آزادی و نظر آنها سد شده است، دیوانه هستند اگر دنبال زحمت و کمال بروند! نان درآوردن و روزگار به خوشی گذراندن، هدف میشود.» ۱۱
بازرگان بهدرستی این اندیشه را مطرح میکند که بدون آزادی، ادعای دموکراسیخواهی و تاسیس حکومت مردم بر مردم، سودای خامی بیش نیست. او مینویسد: «فکر حکومت مردم بر مردم از اینجا ناشی می شود که مردم را آزاد از بندگی و اسارت و اطاعت از دیگری دانسته و لایق اداره کردن خود می شناسد.»۱۲ بازرگان پس از تبیین آزادی، به بنیان دوم دموکراسی میپردازد که برابری است. دموکراسی برپا میشود تا تبعیضهای گونهگون در میان مردم از میان برود و یا کاهش یابد. در نگاه بازرگان، «]دموکراسی[ همان مکتب و مسلک و سیاستی ]است[ که ما بین طبقات مردم کشور تساوی قائل است. اگر بهلحاظ بهرهمندی و فعلیت نباشد، لااقل بهلحاظ حق بهرهمندی و بالقوه (پتانسیل) میخواهد که تمام افراد هم سطح و یکنواخت باشند و مزایا و مواهب در اختیار کس قرار گرفته و عوام و خواص همراه و همشان یکدیگر شوند. دموکراسی است که نه تنها دعوی مساوات مینماید، بلکه عدالت اجتماعی را میخواهد و حقوق افراد را مساوی و واجب الرعایه میشناسد.»۱۳
در فقره بالا، بازرگان به دقت برابریِ مورد نظر خود را از مفهوم برابری در سپهر اندیشههای مارکسیستی تفکیک میکند. بنیان برابری در دموکراسی، نیل به عدالت اجتماعی بر مدار رعایت حقوق افراد است. حق برابری، شهروندان را از امکان بالقوۀ همسطحی در جامعه برخوردار میسازد تا بتوانند «مزایا و مواهب» را در اختیار بگیرند. برابریِ دموکراتیک به معنی تساوی ریاضی در همه موارد نیست، بلکه در پی آن است که توده مردم و نخبگان و یا به تعبیر بازرگان، عوام و خواص، «همراه و همشان یکدیگر شوند.» دموکراسی، امکانات و زمینههای لازم را برای شهروندان آماده میکند تا برابری در جامعه پدید آید و تبعیض از میان مردم دور شود. بازرگان بهعنوان جانبدار اصلیِ دموکراسی بر مدار حقوق بشر در ایران، دموکراسی مورد نظر خود را از دموکراسیهای «خَلقی» جدا میکند. در اندیشه بازرگان، «آن مسلکهایی که با ظاهر فریبندۀ دموکراسی خلق، تحت انضباط شدید حزبی و به بهانه ضرورت اطاعت کورکورانه اجتماعی، از افراد سلب آزادی و شخصیت مینمایند و همچنین آن دولتهایی که بهطور رسمی یا عملی، حکومت فردی یا دیکتاتوری را اجرا مینمایند، بزرگترین خیانت و جنایت را در حق افراد ملت خود مرتکب میشوند؛ خیانت و جنایتی که برخلاف خواسته طبیعت (و صاحب طبیعت ]خداوند[) و مانع نجات و سعادت بشریت است.» ۱۴ پیداست که «دموکراسی خلق» با کرامت انسان، آزادی و همچنین طبیعت انسان، سازگاری ندارد و ردایی است که حکومت مطلق فردی به دوش میافکند تا مردم را با ظاهر چشم نواز اما فریبنده آن، به اسارت و خودکامگی بکشاند. دموکراسی مورد پذیرش بازرگان، با دموکراسی خلقی در تناقض و تقابل قرار دارد.
بنیان سوم دموکراسیِ مختار بازرگان، «تعادل مابین فرد و اجتماع» است. در دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر، ازسویی فرد، هویت اجتماعی و تاریخی خویش را حفظ میکند و به فضای انتزاعی فردیتِ افراطی پرتاب نمیشود؛ از سوی دیگر، فردیت و تشخص فردی خود را نگاه میدارد تا شاهد انحلال «خود» (self)در جامعه نباشد. بازرگان بحث خود را با دفاع از فردیت انسان آغاز میکند و در اینباره مینویسد: «البته در حکومتهای دموکراسی واقعی، این اندازه مقام فرد پست نیست و یک نوع تعادل مابین فرد و اجتماع وجود داشته، اجتماع برای فرد در حکم آینه بزرگی است که ضمن هزاران تصویر و حرکت، نقشی از خود نیز در آن میبیند. با اجتماع مانوس است و همین که برای خود در آنچه حق و نظر و اثر میشناسد، هم جامعه را دوست دارد و احترام میگذارد و هم خود را محترم و مسول میشناسد.»۱۵ بازرگان بدین سان میکوشد میان دموکراسی لیبرال و سوسیال دموکراسی تلائم و تعادل برقرار سازد. او در «دموکراسیِ واقعیِ» مورد قبول خود، هم فردیت انسان را مورد تاکید قرار میدهد (که برگرفته از دموکراسی لیبرال است)، و هم بر جامعه پذیری انسان مُهر تایید میگذارد (که سوسیال دموکراسی، جانبدار آن است). ایجاد تعادل میان فرد و اجتماع – که بازرگان با هوشمندی و دقت به آن میپردازد-، یادآور گفتوگوها و بحثهای عمیق و جدی میان لیبرالها و جماعتگرایان در واپسین دهههای سده بیستم میلادی است که در فرجام کار، به تعدیل دموکراسی لیبرال انجامید ۱۶ و جان راولز(۲۰۰۲-۱۹۲۱)، بزرگترین فیلسوف سیاسی این سدۀ پرکشاکش را به بازنگریِ دیدگاههای خود در نظریهای درباره عدالت وادار ساخت. راولز پس از بیست سال از انتشار نظریهای درباره عدالت، بازاندیشیهای خود را – که به فاصله رفتن از لیبرالیسم افراطی انجامید – در رسالۀ لیبرالیسم سیاسی بازتاب داد.
بازرگان، دستیابی به حکومت دموکراسی را کاری دشوار و طاقت سوز و فرایندی تدریجی و گام به گام میداند. او به درستی از پیچیدگی و سختی کار آگاهی دارد. ایمانوئل کانت ( ۱۸۰۴-۱۷۲۴) در سده هجدهم نوشته بود که در میان نظامهای حکومتی گوناگون، تحقق و نهادینه کردن دموکراسی از همه دشوارتراست. ۱۷ بازرگان در اینباره مینویسد: « مراتب کمال و ادراکات عالی به آسانی و فوری حاصل نشده است. مثلا چقدر بشر توسریها خورده، ظلمها چشیده، عصیانها و انقلابها کرده و قربانیها داده تا به مفهوم و به ارزش آزادی یا حقوق انسانی رسیده است؟ چه تربیتها و چه تصفیهها در طی قرون متمادی و نسلهای متوالی باید پیش آمده باشد که یک پاستور و یا یک نوبل و سایر دوستداران واقعی بشریت درست شده باشد؟ فقط اشخاص بی اطلاع و بی تجربه هستند که تصور میکنند دموکراسی یا سوسیالیسم کالاهای وارداتی بوده، میتوان مانند لباس تازه به تن کرد و برای درک و دفاع و تمتع از آنها، احتیاج به زحمت و تربیت و رشد طولانیِ قبلی نیست.» ۱۸ دیدگاه بازرگان آن است که تحقق دمکراسی و دانش و تربیت مردم، ارتباطی مستقیم با یکدیگر دارند. آنان که به فرهنگ، نظم و حکومت دموکراسی دست یافتهاند، به سادگی به ساحل نجات نرسیدهاند تا ما نیز به سادگی، آنان را «سبک باران ساحلها» بخوانیم. آنان با انگیزه، سخت کوشی، بردباری و آگاهی، «شب تاریک و بیم موج و گردابِ» هایلِ استبداد و خودکامگی را از سر گذراندهاند و در کورۀ گدازان حوادث و خطرها آبدیده شدهاند. به باور من، بازرگان حق دارد کسانی را که به دموکراسی به مثابه کالای وارداتی مینگرند که میتوان آن را به سادگی از فرنگ یا ینگه دنیا وارد کرد، «بی اطلاع و بی تجربه» بنامد. نه استبداد قبایی است که بتوان به راحتی آن را از تن درآورد، و نه دموکراسی شِنِلی است که بتوان به سادگی آن را به دوش افکند. نیل به فرهنگ، رفتار و مناسبات دموکراتیک، کاری است به غایت دشوار و پرزحمت که فقط میتوان راه آن را با امید، تلاش و فداکاری گشود.
دانستیم که در ارزیابی بازرگان، دموکراسی به مثابه «بهترین شکل حکومت» دارای سه بنیانِ آزادی، برابری و تعادل میان فرد و اجتماع است. آزادی به مثابه محور دموکراسی بازرگان، همراه با فردگرایی در عین جماعت گرایی، یاآورد فلسفه سیاسی دموکراسی لیبرال و سوسیال دموکراسی است. در نگاه بازرگان، دموکراسی فرایندی دراز مدت و گام به گام است، پدیدهای درونزا است نه وارداتی، و با تلاشهای بسیار، فداکاریها و صبر و بردباری، فراچنگ میآید.
۳٫ دین و دموکراسی
بازرگان بهعنوان یک نواندیش و یا روشنفکر دینی، میان دین و دموکراسی همنوایی و همسویی میبیند. او با تکیه به آموزههای کتاب و سنت، بر این باور است که در جهان امروز، میتوان دیندار و دموکرات زیست. بازرگان دعوی جانبداران قیمومیت بر انسانها به دلیل بیسوادی و نادانی و اینکه «اگر ]مردم[ را به حال خودشان وابگذاریم، یا راه خرافات و جهالت را پیش میگیرند و یا به جان یکدیگر افتاده و آشوب و خرابی به پا میشود» را رد میکند. او در پاسخ مدعیان قیمومیت و توسری زنندگان به مردمِ «بی سوادِ نادان و تنبل و محتاج به قیم» مینویسد:« اولا به آقایان میگوییم از کجا معلوم، خودِ شما هم بیسوادِ نادان و تنبل و محتاج به قیم و توسری نباشید؟ کی شما را صالح و لایق قیمومیت به سایرین و اداره کردن و توسری زدن و صاحب چنین حقی تشخیص داده است؟ البته که باید در یک جامعه نظم و حساب برقرار باشد و امور سر و سامانی داشته، مسئول و مدیر وجود داشته باشد. ولی آن مسئول و مدیران را باید خودِ مردم یا لااقل معتمدین و نمایندگان مردم تعیین کنند، نه هر کسی و ناکسی خود را رئیس و صاحب اختیار بداند. ثانیا، آیا شما خود را در عالم بصیرت و مصلحتاندیشی بشریت، از خالق بشریت هم داناتر و دلسوزتر میدانید؟ خداوند آزادی را به انسان ارزانی داشته، او را مختار کرده حتی از فرمان او سرپیچی کند و به پیروی از هوای نفس یا اغوای شیطان برود. شما دایه مهربانتر از مادر شدهاید؟ این طرز تفکر و ادعاهای آقایان، هم معارضه با مشیت الهی است و هم اهانت به فرهنگ ایرانی. اتفاقا همان تحّیر و تردیدی که آزادی و اختیار به انسان میدهد و او را وادار به هوشیاری و تفحص و تجربه و تجمع و تصمیم مینماید، اسباب کار تکامل و رشد و منشاء هوش و علم و اراده بشری است.» ۱۹ میبینیم که بازرگان با نفی و رد قیمومیت بر انسانها، بار دیگر به اختیار و آزادی بشر تاکید میگذارد. افزون بر این، پدرسالاری را که در تناقض و تعارض با آزادی، حقوق بشر و دموکراسی است، مردود میداند. او استبداد و خودگامگی و دایه های مهربانتر از مادرِ آن را، در تعارض آشکار و جدی با مشیت الهی مییابد که نوع انسان را مختار و آزاد میخواهد. قیم و سالار (از هر نوع) را نشاید که بهجای مردم تصمیم بگیرد. حکومت از اراده و خواست مردم سرچشمه میگیرد. این مردماند که حاکمانِ خود را بهطور مستقیم و یا از طریق نمایندگان برگزیده خود تعیین میکنند تا «هر کس و ناکسی، خود را رئیس و صاحب اختیار» نداند. دموکراسی بر پایه آزادی و اختیار از رهگذر هوشیاری، جستوجو، تجربه و نیاز به تصمیم گیری، اسباب و لوازم تکامل نوع بشر را فراهم میسازد؛ همان چیزی که دین بر آن پای میفشارد.
بازرگان، ساز و کار رای اکثریت در دموکراسی را هماهنگ با شرع و عقل مییابد. او سخن محمد حسین غروی نایینی را در تنبیه الامه و تنزیه المله یادآور میشود که :«وقتی پای مشورت درمیان آید، شرعا و عقلا طرفِ اکثریت را باید گرفت.» ۲۰ برپایه قرائت بازرگان، تعریض و توبیخ مکررِ اکثریت در قرآن، «تقریبا کلیه آنها، ناظر به منکرین خدا و معاندین انبیاء در امتهای گذشته و در برابر خاتم النبیین بوده است، نه مومنین.» ۲۱ افزون به این، تعریضها و نکوهشهای قرآن، ناظر به «قصور در عمل و علم و شک در برابر خدای سبحان است.» چنین نیست که ما، بهعنوان شخص و یا حزب و یا حکومت، که آفریده خداوند، خطاپذیر، فراموشکار و تاثیرپذیر هستیم، به خود حق بدهیم که دیگران را «نادان و نفهم و خود را بینا و پاکدامن بگیریم.» کار پاکان را قیاس از خود مگیر.
بازرگان در ادامۀ بحث درباره رای اکثریت، موضوع ارتکاب گناه از سوی دینداران را از حقوق انسانیِ آنان تفکیک میکند. ممکن است از شخصی فسق و فجوری سر بزند. این امر حق مالکیت، تصرف در اموال و تعیین وکیل و همچنین مناسک عبادی و فعالیتهای اجتماعی را از شخص سلب نمیکند. ۲۲ به این بهانه و یا از آنرو که چنین فردی کمسواد است، نمیتوان برخلاف شرع و عقل و عرف و بدون آنکه «صغیر و محجور و محکوم» باشد، برای او قیم تعیین کرد و بر گُردۀ او سوار شد.
اقلیت، حقوق اکثریت را غصب میکند و سررشتۀ کارهای مردم را در دست میگیرد، زیرا بر این باور است که از دانش، ایمان و عدالت برخوردار است و شایسته و سزاوار فرمانروایی. همین ادعا را غاصبین حقوق مردم و استثمارگران نیر به میان میآورند تا تجاوز به حقوق مردم را توجیه کنند. بازرگان از اقلیت میپرسد: «آیا ملاک تشخیص قاطعی برای این تفکیک و تمایز خودتان از سایرین در دست دارید، که مورد قبول همه واقع شود و خود، سبب نزاع و اختلاف نگردد؟» ۲۳ بازرگان، بدینسان، ساز و کار رای اکثریت را در دموکراسی، بر مدار عقل، شرع، تجربه و عرف میپذیرد. یادآوری این موضوع لازم است که بازرگان در تجربه اجتماعی و سیاسی ایرانیان، با معضل حکومت اقلیت بر اکثریت مواجه است. از اینرو، بر ضرروت حکومت اکثریت تاکید میگذارد. آشکار است که رای اکثریت گر چه لازم الاتباع است، اما میتواند اقلیتها را به حاشیه براند، از زیست دموکراتیک محروم سازد و موجبات نارضایتی آنان را فراهم آورد. در آخرین دهههای سده بیستم میلادی، دموکراسی لیبرال، با ارائه ساز و کارهایی، تا حد زیادی کاستیهای دموکراسی کلاسیک را به سود اقلیتها جبران کرد. ۲۴