دههی سوم؛ همیابی، جان برکفی، نقد بزرگان، انسجام فعالیت تشکیلاتی، دانش مبارزاتی، تغییر فاز سیاسی
در سال ۱۳۳۹ جنبش دانشجویی در شرایط نسبتاً باز سیاسی – اجتماعی آن سال، فعالیتهای خود را یا گسترش دادند و یا از نو آغاز کردند. در شرایط دشوار اقتصادی، فضای اجتماعی به سوی ملتهب شدن میرفت. مجلس نوزدهم دورهاش به پایان رسیده بود و پهلوی دوم اعلام کرد که انتخابات آزاد است. به احزاب ملی گفته شد به میدان رقابتهای انتخاباتی وارد شوند. جبههی ملی دوم اعلام وجود نمود و فعالیتهای خود را آغاز کرد. شاخهی دانشجویی این جبهه نیز، فعالیت خود را از سر گرفت. دانشجویان چپ مستقل و منتقد حزب توده، به نمایندگی «بیژن جزنی»، «مصطفا شعاعیان»، «علیاکبر اکبری»، «داریوش آشوری» و … دانشجویان ملی به نمایندگی «ابوالحسن بنیصدر»، «پروانه اسکندری»، «هوشنگ کشاورز صدر»، «سیاگزار برلیان»، «حسن حبیبی» و … و دانشجویان ملی – مذهبی به نمایندگی «محمد حنیفنژاد»، «لطفالله میثمی»، «بدیعزادگان»، «سعید محسن»، «هاشم صباغیان»، «عباس شیبانی» (که به خاطر زندانهای مکرر و طول کشیدن دورهی دانشجویی، همیشه دانشجو خطاب میشد)، «رئیسی» و … در شاخهی دانشجویی جبههی ملی دوم و نیز جنبش دانشجویی دههی ۴۰ فعال شده بودند.
چند ماه بعد، فعالان ملی – مذهبی، اقدام به ایجاد و تاسیس یک حزب سیاسی، به نام «نهضت آزادی ایران» کردند و دانشجویان این جریان، به این حزب پیوستند. خلیل ملکی و دوستانش نیز، «جامعهی سوسیالیستهای نهضت ملی» ( نیروی سوم) را تشکیل دادند. بنابر علل و دلایلی، نهضت آزادی و نیروی سوم را از فعالیت در جبههی ملی دوم مانع شدند. در واقع فرآیندی در جبههی ملی دوم به رهبری «خنجی» و «حجازی» و «شاپور بختیار» ایجاد شده بود تا بزرگانی چون ملکی و جوانانی که به شدت به رهبری جبهه و انفعال ۷ سالهی آنها انتقاد داشتند و در نهضت مقاومت ملی و جنبش دانشجویی دههی سی فعال شده و جانی در کالبد نهضت ملی دمیده بودند را حذف کنند.
در تابستان ۳۹ تصور همگانی این بود که جبههی ملی دوم به زودی به قدرت خواهد رسید. در تابستان ۴۴ اما، این تشکیلات دیگر از هم پاشیده شده بود و جبههی ملی سوم نیز، به شدت سرکوب. پس از این سرکوب، آن دسته از رهبران «حزب ایران» همراه با خنجی و حجازی که بار مسئولیت شکست و اضمحلال جبهه ملی را به دوش داشتند، دیگر از صحنهی سیاست که مخاطراتش روز به روز، فزونی مییافت، کنار کشیده و کنج گزیده بودند. میدانداران و باربردارانی چون، بازرگان، ملکی، سحابیها، طالقانی، فروهر و بسیاری از دانشجویان و جوانانی که به رهبری مصدق بزرگ، جبههی ملی سوم را تشکیل داده بودند، به زندان افتاده و در دادگاههای نظامی محاکمه و محکوم شدند. دولت امینی که در چنین فضایی و با حمایت امریکا تشکیل شده بود، منحل و قیام خرداد ۴۲ نیز سرکوب شد. در این فاصله اما جنبش دانشجویی یکی از فعالترینهای صحنهی سیاسی ایران بود. اقداماتی وسیع و عمیق – که برخیشان در تاریخ سیاسی ایران، ماندگار شدند – را سازماندهی کردند. از تیر تا مهرماه ۱۳۳۹ چند تجمع و گردهمایی به نام جبههی ملی دوم برگزار شد که رهبری این تجمعات به عهدهی رهبران نهضت مقاومت ملی و سازماندهی و تدارکات نیز به عهدهی اعضای جوان و دانشجویان وابسته به نهضت مقاومت ملی، نیروی سوم و «حزب ملت ایران» به رهبری داریوش فروهر بود. یکی از این تجمعات، تظاهرات ۳۰ تیر بود که در میدان اسبدوانی جلالیه برگزار شد و بعد از سالها برای اولین بار در یک تجمع چند ده هزار نفری نام مصدق برده میشد.
جنبش دانشجویی اما فعالیتهای مستقل خویش را نیز داشت. ۱۶ آذر سال ۳۹ تظاهراتی وسیع توسط دانشجویان در بسیاری از دانشگاهها برگزار شد. سال پیش، یاد شهدای ۱۶ آذر را در سکوت گرامی داشته بودند. این آغازی دیگر بر فعالیتهای وسیع و علنی جنبش دانشجویی بود. متعاقب این تظاهرات بر وسعت و عمق اعتراضات دانشجویی افزوده شد و به مناسبتهای مختلف، دانشجویان به اعتراض و تجمع میپرداختند و رهبران دانشجویی در این تجمعات با شور و حال تمام سخن میراندند. «دکتر احمد فرهاد» – رئیس دانشگاه – در دفاع از استقلال دانشگاهها، و جلوگیری از هرگونه مداخلهی نظامی در دانشگاهها و علیه دانشجویان، بسیار کوشا بود و هرگز تسلیم فشارهای رژیم پهلوی نشد. ساواک مجبور بود که دانشجویان فعال را شناسایی و بیرون از دانشگاه بازداشت کند. در این بازداشتها، که معمولاً چند روز بیشتر طول نمیکشید، بعضاً دانشجویان را به شدت مورد ضرب و شتم قرار میدادند. «سیروس طاهباز» و «هوشنگ سیاحپور» دو دانشجوی پزشکی بودند که در این دست بازداشتها به طور وحشیانه مورد ضرب و شتم و هتاکی قرار گرفته بودند. در یکی از این بازداشتهای دانشجویی، ۵۸ دانشجو را بازداشت کرده و بعد از ۱ ماه آزاد کردند.
در دیماه ۳۹ به منظور اعتراض به تقلب در انتخابات مجلس بیستم، شورای عالی جبهه ملی در ساختمان مجلس سنا، اقدام به تحصن کرد. دانشجویان نیز در حمایت از این تحصن و اعتراض به تقلب، در دانشکدهی ادبیات تحصن کردند. نیمههای شب، شاپور بختیار به عنوان مسئول شاخهی دانشجویی جبهه ملی، وارد دانشکده شد و از دانشجویان خواست که به خانههاشان بروند و تحصن را تمام کنند. این زمانی بود که «جامعهی علمیهی روحانیون» بیانیه داده و مردم را دعوت به تحصنی دیگر در «مسجد ارک» کرده بودند. جامعهی علمیه، متشکل از روحانیون مبارز و مصدقیای چون آیتالله طالقانی، مرحوم حاجسیدجوادی، صدربلاغی، آیتالله زنجانی و … بود. در همان روزی که دانشجویان به پیشنهاد بختیار تحصن را پایان دادند، از ورود روحانیون ملی به مسجد ارک نیز جلوگیری کرده و اجازه نداده بودند که تحصنی دیگر شکل گیرد. تلاش روحانیون در آن روز خلاصه شد در سخنرانی آیتالله طالقانی بر روی چهارپایه در جلوی مسجد. علیرغم اختلافی که بین دانشجویان بر سر پایان تحصن وجود داشت، در نهایت پایان این تحصن همزمان شد با جلوگیری از تحصن روحانیون، و ضربهای سخت بر روند اعتراضات ملی و دانشجویی وارد شد. البته آقای شاپور بختیار ضرباتی کاریتر نیز به جنبش دموکراسیخواهی ایران به طور اعم و جنبش دانشجویی به طور اخص در آن سالها که مسئول این شاخه در جبههی ملی بود، وارد کرده است. یکی از آن ضربات کاری، توطئهی اول بهمن ۱۳۴۰ است. در دیماه آن سال، در اعتراض به اخراج یکی از دانشآموزان دبیرستان «دارلفنون»، به اتهام فعالیت سیاسی، مدارس و دبیرستانها اعتراضاتی را آغاز کردند. رهبران جبههی ملی، به دانشجویان دستور دادند که در ادامهی این اعتراضات و به منظور حمایت از دانشآموز اخراجی، تظاهرات بزرگی را در محوطهی دانشگاه تدارک ببینند. همان زمان، شایعاتی مبنی بر توطئهی واداشتن دولت امینی به استعفا، دهان به دهان میشد. برخی احزاب مستقل از جبههی ملی – مثل نهضت آزادی و جامعهی سوسیالیستها – و همچنین حزب ملت ایران در درون جبههی ملی، مطمئن بودند که دانشجویان در یک توطئه آلت دست شدهاند. حتا رادیکالترین فعالین دانشجویی آن برهه، چون بیژن جزنی، دانشجویان را به احتیاط و وسواس در تصمیمگیری و عمل دعوت میکردند و تلاش کردند که جلوی فاجعه را بگیرند. در واقع نیروها و هستههای مختلف در داخل و خارج از جبهه در تلاش بودند بلکه این تظاهرات برگزار نشود یا به بعدتر موکول شود. حتا عباس شیبانی و آقای انتظاری که مسئولین دانشجویان ملی – مذهبی و از جدیترین مخالفان برگزاری چنین تظاهراتی بودند، پیش از تظاهرات بازداشت شدند. بعد از آنها، کمیتهی دانشجویی نهضت آزادی بازداشت شدند و ۲ – ۳ ماه در بند ماندند. در حالی که دانشجویان نزدیک به آقای خنجی را همزمان بازداشت، اما همان شب آزاد کردند.
در این تظاهرات قرار بود تعدادی سرباز عادی به محوطهی دانشگاه اعزام و به سوی دانشجویان معترض تیراندازی کنند. پیشبینی کرده بودند که دولت در اعتراض به چنین عملی و همچنین نشان دادن عدم دخالت خود در این کشتار، استعفا خواهد داد. لذا هم جنبش دانشجویی را با ضربهای کاری سرکوب و به سکوت وامیداشتند، و هم دولت امینی را وادار به استعفا میکردند و … یعنی با یک تیر چند نشان میزدند. نخستوزیر امینی، بسیار تلاش کرد که رهبران جبهه ملی را از انجام چنین تظاهراتی مانع گردد. وقتی نتوانست رهبران جبههی ملی را منصرف کند، به سراغ فرماندههان ارتش رفت و از آنها خواست تا دستور دهند که سربازها تا ۲۴ ساعت آینده از پادگانها خارج نشوند. توطئهگران مجبور شدند که واحدی ویژه از کماندوهای هوانیرو به فرماندهی «خسرو داد» را به دانشگاه اعزام کنند. این افراد به سوی دانشجویان تیراندازی نکردند، اما با سرنیزه و قنداق تفنگ هرکس را که دستشان میرسید – اعم از دانشجو و استاد و کادر اداری و مسئولان کتابخانه و آزمایشگاه و همه را – با وحشیگری تمام مورد ضرب و شتم قرار دادند. دانشجویانی که به داخل دانشکدهها پناه برده بودند، بلااستثنا مورد هجوم و حمله قرار دادند و دفاتر و تجهیزات علمی را خرد و نابود کردند و کتابها را به آتش کشیدند. یکبار دیگر در تاریخ جنبش دانشجویی، تفنگ در برابر قلم ایستاد و آژان و لات در مقابل استاد و دانشجو، و طبیعی است که در این نبرد نابرابرلات و چالهمیدانی بر استاد و دانشجو پیروز و بر او مسلط است.
رئیس و شورای دانشگاه در استعفانامهی خود نوشته بودند «چنین وحشیگریهایی از زمان هجوم مغول بیسابقه بوده است». «سپهبد بختیار» به فرمان شاه، عامل و آمر اصلی در این توطئه بود و پس از این واقعه به دستور شاه و به پیشنهاد امینی از کشور خارج شد. بسیاری از نیروهای فعال، جوانان و دانشجویان، در این توطئهای که جبههی ملی، دانشجویان بیگناه و بیدفاع را آلت دست کرده بود، مقصران اصلی را شاپور بختیار، خنجی و حجازی میدانستند و آنها را متهم میکردند که، قول گرفتهاند بعد از استعفای دولت امینی، در کابینهی بعدی به ریاست سپهبد بختیار، پست و مقام هم خواهند داشت و دانشجویان را فدای مقاصد و مناسب سیاسی خویش کردهاند. این اتهام زمانی قوت گرفت که آقای حجازی ۲۰۰ نفر انتظاماتی که قرار بود در روز واقعه، نظم و انتظام را بر اعتراضات حاکم و از هرگونه اتفاق ناگواری جلوگیری کنند را به بهانهی تعطیل کردن مدارس و دبیرستانها با خود برده و دانشجویان معترض را بدون برنامهریزی، سازماندهی و انتظامات رها کرده بودند. حتا دکتر مصدق با عنایت به این اتهامات، در نامهای به حضور «از ما بهتران» در شورای مرکزی جبههی ملی اشاره کرده بود. علیرغم همهی شایعات و اتهامات، در جبههی ملی هیچ تحقیق جدی برای کشف نقش «از ما بهتران» انجام نگرفت و به سمبل کردن اکتفا شد. اگرچه به واسطهی فشار دانشجویان و افکار عمومی یک کمیسیون تحقیق نیز تشکیل شده بود.
این غائله – آنچنان که برنامهریزی شده بود – منتها به استعفای امینی نشد، اما بعد از چند ماه، به بهانهی اختلاف بر سر بودجهی نظامی بین امینی و شاه، امینی استعفا داد و جای خود را به «اسدالله علم» داد. اقدام علم در تصویب لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت دولت، موجب واکنش برخی روحانیون و مردم شد. در این لایحه، زنان اجازه یافتند به عنوان انتخاب کننده و انتخاب شونده در انتخابات شرکت کنند، شرط اسلام برای انتخاب شونده حذف شد، سوگند به کتاب آسمانی جایگزین سوگند به کلامالله مجید شد و …
برخی از روحانیون و علمای قم در منزل آیتالله «شیخ عبدالکریم حائری» جمع شده و تصمیم گرفتند که پیام اعتراضی خود نسبت به این لایحه را به شاه بفرستند. این پیام اعتراضی برای علما و روحانیون و وعاظ و … در شهرستانهای دیگر نیز همزمان مخابره و برای آگاهی مردم منتشر شد. سیل حمایتهای مردمی از روحانیون در سراسر کشور جاری و دو ماه بعد تصویبنامه ملغا اعلام شد. طی این فاصله نیروهای سیاسی و مبارزین، روحانیت مترقی و مصدقی، دانشجویان و بازاریان نیز به اعتراضات خود ادامه داده و از زوایا و مفرهای دیگر، مخالفت خود را با حاکمیت اعلام میداشتند. همزمان با مخالفت روحانیون قم با محوریت آیتالله خمینی به لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی، دانشجویان در مهرماه ۴۱ در اعتراض به فروش ارزان قیمت نفت توسط رژیم اعتصاب کرده بودند. دکتر «عطاران» از اساتید دانشگاه روی چهارپایه رفته و در دفاع از مصدق و علیه شاه سخنرانی میکرد. مامورین به دانشگاه هجوم آورده، عطاران و برخی دانشجویان را بازداشت میکنند. دیگر دانشجویان، در اعتراض به این بازداشتها، به اعتصاب خود ادامه و کلاسها را مطلقاً تعطیل میکنند. بازداشتیها بعد از ۴۸ ساعت آزاد میشوند و اعتصابات دانشجویی به پایان میرسد. اعتراض بعدی به انقلاب سفید اعلیحضرت! است. پهلوی دوم تصمیم به انقلاب! گرفته و خود، رهبر یک انقلاب شش مادهای شده بود. بسیاری به این انقلاب شش مادهای و هرکس به دلیلی اعتراض خود را اعلام کردند. جبههی ملی طی اعلامیهای تقسیم اراضی را تایید، اما دیکتاتوری را نفی کرده بود.
نهضت آزادی نیز طی یک اعلامیهی ۱۳ صفحهای مفصل، شاه و انقلاب سفید را نقد و رد کرده بود. افراد و گروههای چپ عمدتاً این انقلاب را تایید و شاه را عامل سیاستهای خود میدانستند. رادیو مسکو نه تنها انقلاب شاه را تایید که حتا مخالفین آن را عوامل غرب و مرتجعین اعلام کرد. تنها نیروی چپی که انقلاب سفید را نقد و رد کرده بود، نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی بود. دانشجویان در این اعتراضات نقشی جدی و پر تحرک داشتند. رژیم، لاتها و چاقوکشها را به نام کارگران و دهقانانی که از مخالفت دانشجویان با رهایی آنان از قید و بندهای گذشته به خشم آمدهاند را به دانشگاهها گسیل داده بود و با چوب و چماق و چاقو، به جان دانشجویان افتاده بودند. بسیاری از فعالان سیاسی و رهبرانشان، از جمله اعضای نهضت آزادی و کمیتهی دانشجویی این حزب، رهبران و برخی اعضای حزب ملت ایران، برخی فعالان جوان و دانشجویی نیروی سوم و… بازداشت و زندانی شدند. دیگر فعالان سیاسی و رهبران، یا سکوت پیشه کرده و عزلت گزیدند، یا راهی غربت شدند. با این حال این اعتراضات تا خرداد ۴۲ ادامه یافت و منجر به قیام ۱۵ خرداد شد.
بعد از خرداد ۴۲ گرایش مذهبی نیز به گرایشات دانشجویی افزوده شد. گرایشی که بعد از کودتا درون سازمانی مجاهدین خلق، مشخصتر و متعصبتر شد. فضای خفقان بعد از ۴۲، بی عملی جبههی ملی دوم و رهبران آن، زندانی شدن بزرگانی چون بازرگان و سحابی و طالقانی و فروهر و ملکی …، فضای جهانی متاثر از تفکرات انقلابی سوسیالیسم، انقلابات کوبا، الجزایر، نبردهای ضد امپریالیستی و آزادیبخش ویتنام، جنبش ملی ناصر در مصر و … فضای عمومی جنبش دانشجویی در ایران را نیز انقلابی کرده بود.
دانشجویان ملی به واسطهی بی عملی رهبران و خلا ایدئولوژی، عمدتاً دچار یاس و دلزدگی شده بودند. یا سکوت پیشه کرده و به زندگی عادی خویش پرداخته بودند، یا مثل بنیصدر و حبیبی به خارج مهاجرت کردند. دانشجویان چپ و ملی – مذهبی اما متاثر از ایدئولوژیهای چپ و اسلامی رو به سوی مبارزات انقلابی و حتا مسلحانه آوردند. دانشجویان چپ – بیژن جزنی و دیگران – اقدام به ایجاد تشکیلات چریکی با رویکرد مسلحانه کردند و دانشجویان ملی – مذهبی – حنیفنژاد و محسن و … – نیز همچنین. حتا یک تشکل تروریستی، بیرون از جنبش دانشجویی و وابسته به هیئتهای موتلفه نیز ایجاد شده بود که «حسنعلی منصور» را ترور کردند. «حزب ملل اسلامی» نیز با مشی مسلحانه پا در عرصهی وجود گذارده بود. «جنبش آزادیبخش مردم ایران» (جاما) نیز به رهبری مرحوم سامی تاسیس شده بود که مشی خود را انقلابی اعلام کرده بود. تشکلها و احزاب سیاسیای که مشی اصلاحطلبانه داشتند و بنای عملکرد سیاسیشان، مبتنی بر قانون اساسی و در چارچوب رژیم موجود بود، تقریباً متلاشی شده و فعالیتهاشان محدود در دیدارهای دوستانه و چند نفره میشد. عمدهی فعالیتهای جمعی چند نفره نیز خلاصه شده بود در فعالیتهای خیریهای و مذهبی.
در این دهه جنبش دانشجویی نیز اگرچه به شدت رادیکال اما فعالیتهای علنیاش تقریباً محدود در فعالیتهای مذهبی مثل برگزاری برخی اعیاد و اجرای مناسک مذهبی و … شده بود. ولی دوراز چشم ماموران اطلاعات و امنیت، شور و شوقی در دلها و جمعها بود. آن دسته از دانشجویانی که به خارج کشور رفته بودند فعالیتهاشان بیشتر و وسیعتر شده و اقدام به تشکیل جبههی ملی سوم در خارج کشور کرده بودند. برخی از دانشجویان ملی – مثل بنیصدر و حبیبی و … – در خلا ایدئولوژیک دههی ۴۰ ملیون، به سمت اسلام آمده و مطالعات و فعالیتهای سیاسی – مذهبیشان بیشتر شده بود. حبیبی به عضویت شاخهی خارج کشور نهضت آزادی درآمده بود و بنیصدر در سال ۵۱ مقالهی «روش شناخت بر پایهی توحید» که نتیجهی مطالعات مذهبیاش بود را در نشریهی «اسلام مکتب مبارز» منتشر کرد. بسیاری دیگر نیز به گونهای از انواع مارکسیسمهای موجود اعم از روسی و چینی و کوبایی و … روی آورده بودند. اگرچه بین دانشجویان خارج کشور اختلافات زیاد بود، اما بر سر مسائلی چون دفاع از زندانیان سیاسی و انتشار اخبار ضد حقوق بشری رژیم شاه و … توافق کامل و عمل واحد داشتند. گروههای چریکی بیشتر جذب نیرو و تربیت کادر سازمانیشان از میان دانشجویان بود. جنبش دانشجویی اگرچه به ظاهر در انفعال و سکوت به سر میبرد اما در واقع یکی از اصلیترین حامیان و همراهان و ایجاد کنندگان فعالیتهای چریکی در ایران بود. مراسم و مناسک مذهبی به فرصتی برای جذب کادر و نیروی فعال تبدیل شده بودند. خصوصاً برای سازمان مجاهدین خلق که یک تشکیلات ملی – مذهبی بود، فعالین جوان مذهبی را که دغدغههای سیاسی و نگرانیهای اجتماعی داشتند را در این بسترها راحتتر از سازمانهای چپ جذب میکرد. روحانیون نیز در این دهه به طور جدی وارد مدار مبارزه شده بودند و نقش لجستیک و کمک فکری را برای نیروهای جوان مذهبی ایفا میکردند. رهبری روحانیت مبارز را آیتالله خمینی با جسارت و شفافیتی که در نقدهایش وجود داشت، به عهده گرفته بود و روحانیونی مثل آیتالله هاشمی رفسنجانی و ربانی شیرازی و مهدوی کنی و … نیز حامیان جدی بچهمذهبیها بودند. آقای «هاشمی رفسنجانی» یکی از جدیترین و در عین حال سیاسیترین فعالان روحانی بود که بیشترین وقت و توان مادی و معنوی را برای حمایت از چریکهای سازمان مجاهدین صرف میکرد. آیتالله خمینی حتا فتوا داد که مردم «زکات» خود را به «چریکهای فلسطین»که در دفاع از میهن خویش بودند، بپردازند. فتوایی تاریخی که موجافشانی سیاسی – اجتماعی کرد و به جنبش چریکی در داخل کشور نیز نیرو و انرژی داد.
در سال ۴۸ رئیس دانشگاه شیراز طی بخشنامهای ورود دانشجویان محجبه را به دانشگاه ممنوع کرده بود که موجب تحرکی اعتراضی در دانشگاه و بیرون دانشگاه شد. در همین سال در اعتراض به گرانی بلیت اتوبوس، دانشجویان دانشگاه تهران، اتوبوسهای شرکت واحد را سنگباران و از تردد آنها جلوگیری کردند که موجب دخالت پلیس و ایجاد زد و خورد بین پلیس با دانشجویان شد. چندین اتوبوس توسط دانشجویان و مردم به آتش کشیده شد. در این درگیریها پلیس اقدام به تیراندازی کرد و چند تن از دانشجویان کشته و زخمی و بسیاری بازداشت شدند. دانشگاه تهران به مدت نامعلومی تعطیل و از ورود دانشجویان به دانشگاه ممانعت میشد. دانشجویان پس از تجمع در مقابل دانشگاه، اقدام به راهپیمایی اعتراضی کرده، به سمت بازار رفتند و آنجا را نیز به تعطیلی کشاندند. دانشجویان با نوشتن شعار به در و دیوار و پخش تراکت و انتشار اعلامیه مردم را دعوت به همراهی و اقدام به اعتراض میکردند. در سال ۴۹ دانشجویان دانشگاه شیراز در اعتراض به افزایش شهریه و محول شدن نیمی از خوابگاههای دانشجویی به ارتش، دست به اعتصاب و اعتراض زدند. پلیس دخالت و اعتراضات را سرکوب کرد. ۲ ماه بعد دانشجویان دانشگاههای تهران نیز به بهانهی مسائل صنفی اعتراضاتی را آغاز کردند که منتها به اعتراضات سیاسی و مخالفت با دیکتاتوری و خفقان شد. دانشجویان حتا با شعار «مرگ بر این سفیدی انقلاب» و «مرگ بر انقلاب فرمایشی»، بعد از چند سال دوباره اعتراضات خود را متوجهی انقلاب سفید کردند. «آیتالله منتظری» که به نجفآباد تبعید شده بود، از علما و مدرسین حوزهی علمیه خواست که در حمایت و پشتیبانی از دانشجویان، درسهای حوزوی خود را تعطیل کنند و چنین شد. رژیم در مقابل اعتراضات دانشجویان به انقلاب سفید، تظاهراتی راه انداخت و در روزنامهها آن را به عنوان تظاهرات کارگران و دهقانان علیه دانشجویان و در حمایت از انقلاب سفید اعلام کرد.
در فضای خفقانی که فعالیتهای سیاسی به شدت ممنوع و از هرگونه تحرکی جلوگیری میشد، دانشجویان اقدام به ایجاد تشکیلات غیر سیاسی با ظاهر علمی، مذهبی، ادبی و مدنی و … میکردند که به محفلهایی جدی برای تربیت کادر و جذب نیرو برای فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی تبدیل شده بودند. به موازات محفلهای دانشجویی در دانشگاهها، مسجد هدایت، محلی برای حضور و همیابی فعالان سیاسی و دانشجویان دغدغهدار ملی – مذهبی بود. بسیاری از دانشجویان مبارز، در درسهای تفسیر قرآن پدر طالقانی شرکت میکردند و با هم آشنا میشدند و به فعالیتهای گروهی میپرداختند. «حسینیهی ارشاد» اما، با حضور «آموزگار دوران» و موجافشانیهای ایدئولوژیکش به کانون اصلی تربیت کادر و جذب نیروهای مبارز برای گروههای چریکی، خصوصاً سازمان مجاهدین خلق تبدیل شده بود.
ادامه دارد
بخش اول این مقاله را اینجا بخوانید.