مهندس محمد توسلی، سومین دبیرکل نهضت آزادی ایران، اولین شهردار تهران پس از انقلاب ۱۳۵۷، زاده ۲۵ اردبیهشت ۱۳۱۷ در محله سنگلج تهران است. او پیش از انتخاب بعنوان دبیرکل نهضت آزادی ایران، سالها رئیس دفتر سیاسی و عضو شورای مرکزی این حزب بود.
او در سال ۱۳۳۶ وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد و از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان بود. از سال ۱۳۴۰ با تشکیل نهضت آزادی به عضویت آن درآمد و از سال ۱۳۴۱ برای تحصیل در رشته مهندسی حمل و نقل و ترافیک به آلمان و سپس به آمریکا رفت. قبل از پیروزی انقلاب مسئول تبلیغات ستادهای راهپیمایی و ستاد استقبال از امام خمینی بود و با روی کارآمدن دولت موقت بعنوان شهردار تهران برگزیده شد. توسلی را طراح اسم “سپاه پاسداران انقلاب اسلامی” برای ارتش مردمی تشکیل شده در اوایل جنبش انقلاب میدانند. او در سال ۱۳۴۶ پس از بازگشت به ایران ممنوع الخروج شد. در سال ۱۳۵۰ به دنبال دستگیری اعضای مجاهدین خلق وی نیز به دلیل کمک به اعضای سازمان به همراهی اکبر هاشمی رفسنجانی و عزت الله سحابی دستگیر، و سپس به یکسال زندان محکوم شد.
توسلی پس از انقلاب نیز چندین بار بازداشت شد. او در سال ۱۳۶۷ به همراه خسرو منصوریان و مهندس هاشم صباغیان به عنوان اعضای فعال نهضت آزادی بازداشت شد و پس از گذراندن هشت ماه و نیم با عفو امام خمینی از زندان آزاد شد. همچنین او به همراه دیگر اعضای نهضت آزادی ایران فروردین ماه سال ۱۳۸۰ توسط دادگاه انقلاب اسلامی و به جرم براندازی قانونی بازداشت شد و پس از سپری کردن ۱۱ ماه زندان انفرادی با قرار وثیقه سنگین آزاد شد. توسلی در جریان اعتراضات مردم ایران به نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، بازداشت و پس از طی ۴۳ روز بازداشت در سلول انفرادی در ششم مرداد ماه آزاد شد. در سال ۱۳۹۰ به دنبال انتشار نامهایی به امضاء ۱۴۳ نفر از فعالین سیاسی به سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق کشور بازداشت و پس از حدود ۶ ماه حبس انفرادی با وثیقه آزاد شد.
مهندس توسلی درباره ماجرای اشغال سفارت امریکا در تهران، علاوه بر تحلیلهای شنیدنی و عالمانه، خاطرات به یادماندنی عینی نیز دارد که میتواند در تکمیل پازل پیچیده این واقعه به کار مورخان بیاید.
گفتگوی حاضر با مهندس توسلی در یک روز پاییزی، در مهرماه ۱۳۹۷ با حضور احمد حکیمی پور در منزل ایشان انجام پذیرفته است.
به نظر شما آیا ایدۀ تسخیر یا اشغال سفارت ایالات متحدۀ آمریکا را شخص یا نهادی غیراز محفل دانشجویی مطرح کردهبود؟ آیا برنامهریزی شده بود؟ تحلیل یا نظر شما از این موضوع چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. رخداد اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان سال ۵۸ یکی از رویدادهای مهم بعد از انقلاب اسلامی است که تاثیرات بسیار شگرفی بر سایر رویدادهای ایران گذاشتهاست؛ بنابراین شایسته است ابعاد مختلف مساله را بهصورت علمی، تاریخی و منصفانه باز کنیم تا نسل امروز و آینده بتواند از خروجی آن استفاده کند.
به نظر من این پرسش که آیا خاستگاه فکر اولیه اشغال سفارت آمریکا حلقههای انجمن دانشجویی بوده است یا افرادی از بیرون به آنها القا کرده بودند باید به روشنی پاسخ داده شود. پنج دانشجوی پیش گام این جریان گفتهاند: «وقتی قرار بود شاه را به آمریکا ببرند ما نگران آیندۀ کشور بودیم و میترسیدیم کودتایی شبیه کودتای ۲۸ مرداد رخ بدهد؛ برای همین بهعنوان نسل جوان انقلابی احساس کردیم باید دستبهکار شویم». بهنظر من، چون دانشجویان این گزارش را به تواتر نقل کرده اند؛ باید بهعنوان یک گزارشِ درست بپذیریم و براساس آن، رویدادهای دیگر را تحلیل کنیم.
تا اینجای روایت طبیعی است. خودشان گفتند: «ما میخواستیم طی ۴۸ ساعت آنجا را اشغال کنیم تا واکنشی نشان داده باشیم». همین اندازه از گزارش را میپذیریم که جنبش دانشجویی در مقابل خبری که دریافت کردهبودند – احساس میکردند منافع ملی در خطر است – واکنش نشان دادهاند. این یک روی سکه بود اما روی دیگرش این است که همۀ اسناد منتشر شده نشان میدهد بردن شاه به آمریکا در خود آمریکا نیز واکنشهایی در پی داشته است ازجمله سفیر آمریکا، سالیوان، نامه مینویسد – نامهاش هم منتشر شده – که اگر شاه را به آمریکا ببرید سفارت آمریکا در ایران اشغال خواهد شد.
در اسنادِ منتشر شده، گزارش بسیاری از مسئولینِ وزارت امور خارجۀ آمریکا هست که گفتهاند: «اگر کارتر، شاه را به آمریکا راه بدهد سفارتخانۀ این کشور در ایران، اشغال خواهد شد» پس مستقل از اندیشۀ این دانشجویان، آن طرف هم برای خودش پیشبینیهایی میکرده است. همۀ سوابق تاریخی نشان میدهد که کارتر مقاومت میکرده و تمایل نداشته است که شاه را به آمریکا ببرند. اما جریانی که امروزه با عنوان “نئوکان”ها در آمریکا مشهور هستند و راکفلر در رأسشان بود، بهدنبال این بودند که شاه را به آمریکا ببرند، کارتر تحت فشار نئوکانها مجبور شد نظر آنها را بپذیرد. بردن شاه به آمریکا با پذیرش این پیامد توام بوده که سفارت آمریکا اشغال خواهد شد؛ این دو روی سکه بود که هر دو واقعیت است: یکطرف رفتار احساسی دانشجویان و طرف دیگر برنامهریزیای که صاحبانِ یک جریان در آمریکا کرده بودند تا سفارتخانۀ این کشور اشغال شود، هدف آنها همین بوده و تمام قراین تاریخی نیز تایید میکنند زیرا همه پیشبینی کرده بودند که این کار چه پیامدی درپی خواهد داشت. در علم سیاست به آن میگویند «پرووکیشن» (provocation) یعنی تحریک کردن. پرووکیشن، یعنی بهگونهای رفتار کنید که طرف مقابل، مطابق میل شما عمل کند. بنابراین در گام اول دیدیم که بردن شاه به آمریکا، با آگاهی و برتامه انجام شده بود تا سفارت آمریکا اشغال شود.
اهداف نئوکانها از تحتفشار قراردادن کارتر چه بود؟ و از طرف دیگر، درحالیکه تنها هدف دانشجوها این بود که واکنشی نشان بدهند، چه مولفههایی باعث شد این قضیه ۴۴۴ روز طول بکشد و بهقول خودشان، «گروگانِ گروگانگیری» شوند؟
اکنون باید بررسی کنیم که اتفاقات ِپس از اشغال سفارت، چگونه رخ داده است؟ و برنامۀ کسانی که در خارج یا داخل ایران بهدنبال این «پرووکشین» بودند، چه بود؟ سفارت روز یکشنبه ۱۳ آبان اشغال شد. چون دفتر شهردار تهران – ساختمان کنونی معاونت شهرسازی – در خیابان ایرانشهر بود، ما بهطور کامل بر خیابان طالقانی اشراف داشتیم و میدیدیم که بکلی بسته شد؛ بلافاصله گروههای مختلف اجتماعی به سفارتخانۀ آمریکا هجوم آوردند. طیف چپ از حزب توده، تمام سازمان و تشکیلاتِ آنجا را احاطه کردند. همۀ افراد سازمان “مجاهدین خلق”، چریکهای “فداییان خلق” و طیف جنبش از جمله جنبش اصغر حاجسیدجوادی حضور داشتند (کتاب خاطرات خانم کاتوزیان جزئیات آنروزها را شرح دادهاست). حتی طیف چپهای مذهبی نیز، مانند: جنبش “مسلمانان مبارز”، “آرمان مستضعفین”، طرفداران اندیشه های دکتر شریعتی در آن جا حضور داشتند، سفارت آمریکا اشغال شده بود و طیف ضدامپریالیسم – که همواره بعد از انقلاب، شعار «تداوم انقلاب» میدادند، باید از آن بهرهبرداری میکردند. تمام رسانهها به ویژه صداوسیما در اختیار آن جو بود. در یکیدو روز اول، موج گستردهای از این افراد و گروههایی که نگاه ضدامپریالیسمی داشتند در مقابل سفارت آمریکا جمع شده بودند. شعار «دانشجوی پیرو خط امام، افشا کن افشا کن» ازجمله شعارهایی است که آنجا میدادند. پس از بازگشت آقایان مهندس بازرگان، دکتر یزدی و دکتر چمران از سفری که برای شرکت در مراسم جشن سالگرد پیروزی انقلابِ الجزایر، به الجزایر رفته بودند، این خبر منتشر شد که این افراد، در آنجا با برژنسکی و جمعی از مقامات آمریکایی مذاکره کردهاند. طیف چپ و رسانهها،جوّ ملتهبی علیه دولت موقت مهندس بازرگان راه انداخته بودند که چرا بدون اجازۀ امام، مذاکره کردهاند؟ آقای مهندس بازرگان هم بعد از بازگشت طی مصاحبه ای گفتند: «با آمریکا در سال های قبل از انقلاب قراردادهایی داشتیم برای روشن شدن مطالبات ایران، ما از سوی دولت ایران به دنبال پیگیری مطالبات ایران بودیم.» ولی جو بسیار ملتهب آنروز، به این مصاحبه هیچ توجهی نمیکرد. آقای دکتر یزدی، بعدازظهر همان روز یکشنبه اشغال سفارت، برای دیدار آیت الله خمینی به قم میروند و گزارش سفر الجزایر را میدهند. آقای دکتر یزدی به آقای خمینی گزارش می دهند که دانشجوها سفارت آمریکا را اشغال کردهاند و ایشان می گویند: «آن دانشجوها را بیرون بریزید». عین همان دستوری که در ۲۵ بهمن سال ۵۷ پس از اشغال سفارت آمریکا توسط جمعی از چریک های فدایی خلق صورت گرفته بود. اما در روز دوشنبه بعدازظهر آقای خمینی ضمن دیدار با جمعی میگویند: دانشجوها کار خوبی کردهاند و این انقلابی است بزرگتر از انقلاب بهمن ۵۷ این جمله تیتر خبرها شد.
دانشجوها روایت دیگری دربارۀ امام نقل میکنند و میگویند: «به آقای موسوی خویینی ها – که در این کار، مشاور ما بود – گفتیم: اذن امام را میخواهیم»، آقای موسوی خویینی ها در پاسخ گفتند: «اگر به آقای خمینی بگوییم، موافقت نخواهند کرد. شما این کار را بکنید، من بعدا موافقتشان را میگیرم». این مضمون گزارش آنها بود. وقتی در روز یکشنبه سفارت اشغال شد، دولتِ موقت بهطور مطلق مخالفت کرد. در شورای انقلاب هم مطرح شد و اعضای شورای انقلاب، بهاتفاق مخالفت کردند (در خاطرات آقای مهندس سحابی با تمام جزییات آمده است). این هم یک فکت و واقعیت تاریخی دیگر.
اولین سوالی که مطرح میشود این است:
درحالیکه دولت موقت و شورای انقلاب مخالفاند و رهبر انقلاب در جریان نیست و بعدا هم که میفهمد مخالفت میکند و میگوید: «آنها را بیرون بریزید»، چگونه بعد از ۲۴ ساعت میگوید «انقلاب دوم شدهاست»؟ این سوال، تاریخی و کلیدی است؛ ما اگر هم دربارۀ آن اطلاعی نداریم، دستِکم میتوانیم تحلیل کنیم. دانشجوها گفتهاند: «دوشنبه صبح با دفتر امام تماس گرفتیم، احمد آقا گوشی را برداشتند و اطلاعات گرفتند و گفتند: «صبر کنید من با امام صحبت کنم، امام گفتند: «کار خوبی کردید؛ همانجا بایستید». این گزارشی است که دانشجوها دادهاند و چون گزارشِ خود آنهاست، نمیتوانیم رد کنیم. وقتی گزارش، متواتر میشود، خود ما باید آن را بررسی کنیم.
سوال اصلی این است که آقای خمینی کی مطلع شدند و چرا نظرشان عوض شد؟
بهنظر من این یک سوال راهبردی است که باید بررسی شود، ما نمیدانیم نظر آقای خمینی چه بود و کی تغییر پیدا کرد، ایشان هم هیچجا این مساله را باز نکردهاند که نظر ما بهواسطۀ حرف ایشان تغییر کند. در اسناد تاریخی بارها از مرحوم دکتر بهشتی نقل شده که وقتی میبینند، طیف جریان چپ، مقابل سفارت آمریکا جمع شده اند، میگوید: «موجی ایجاد شده که اگر ما سوار بر آن نشویم، موج ما را خواهد برد». به نظر می رسد در ارتباط نزدیکی که آقای بهشتی با آقای خمینی داشتند، این پیام را ایشان به آقای خمینی رساندهاند و آقای خمینی هم که شخص باهوش و با بلوغ سیاسی بودند، با سخنان خودشان زمینه عملی سوار موج شدن و کنترل شرایط را فراهم کردهاند. البته این صرفا تحلیلی از آن رخداد است.
امروز، بعد از حدود چهار دهه می توانیم ارزیابی کنیم که چرا بازتاب آرمانهای انقلاب سال ۵۷ که چهرۀ انسانی و حق طلبانه ملت ایران را در سطح جهانی منعکس کرده بود، به صورت کنونی تنزل پیدا کرده است. آیا اشغال سفارت آمریکا و پیامدهای بعدی آن چنین سرنوشتی را رقم زده است؟ اجازه بدهید ابعاد این بحران و موج ضد امپریالیستی و «تداوم انقلاب» را باز کنم:
حزب توده، قبل از پیروزی انقلاب وارد ایران شد و تمام سازمان، امکانات، گروههای نظامی و سیستم ارتباطیای را که با کا.گ.ب داشتند، به ایران آورد و در مدیریت انقلاب نفوذ گسترده پیدا کرد که در همۀ اسناد تاریخی منعکس است. سازمان مجاهدین خلق که از زندان آزاد شدند و خود را در جایگاه مدیریت کشور و قدرت می دید، و با خالی کردن پادگان ها و کلانتریها سازمان نظامی متشکلی در اختیار داشتند، چریکهای فداییان خلق و سایر جناحهای چپ که عموما امکانات نظامی در اختیار داشتند. هدف همه این سازمان ها از سَر دادن شعار “تداوم انقلاب” این بود که هدایت انقلاب را در دست بگیرند. در چنین شرایطی، اتفاق ضدامپریالیسمی افتاد و همۀ آنها هم مسلح بودند. یک لحظه تأمل کنید که اگر آقای خمینی سوار این موج نشده بود، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا شرایط ایران بدتر از شرایط افغانستان نمیشد؟ چه درگیریها که رخ نمیداد! هنوز حزب جمهوری اسلامی پا نگرفته بود؛ سپاه در مرحلۀ مقدماتی بود و سیستم اطلاعاتی هنوز شکل نگرفته بود، دولت موقت هنوز استقرار کافی نداشت که بتواند مقابل این موج ایستادگی کند. بهنظر بنده، آیتالله خمینی این خط و پیام را از مرحوم بهشتی گرفتند. ممکن است کسان دیگری هم گزارش داده باشند، اما ایشان با آن ذکاوت و هوشمندی که داشتند، تنها راه حل را این دانستند که سوار موج شوند و آن را مهار کنند و گروههای سیاسی مخالف را گامبهگام و هرکدام را بهنحوی حذف کردند. اکنون مشخص می شود که اگر آیتالله خمینی چنین اظهار نظری نمی کردند انقلاب با چه بحرانی روبرو می شد.
سوال بعدی که مطرح می شود این است: چرا آن ۴۸ ساعت تا ۴۴۴ روز، ادمه یافت؟
این هم یک سوال کلیدی است. به نظر من دلیل اصلیاش این است که وقتی این موج ایجاد شد و رسانهها با آن هماهنگ شده بودند، دانشجویان دیگر نمیتوانستند عقبنشینی کنند، در واقع آنها هم به این موج کشانده شدند. موج ایجاد شده بود و مطالباتی داشت، بنابراین مجبور بودند با آن هماهنگ شوند. رویدادهای بعدیِِ داخل سفارت، که چه کسانی وارد سفارت شدند و با دانشجوها گفتوگو کردند، بحثهای جزیی است. مهم این واقعیت است که فضای کشور بهنحوی رادیکالیزه شد که دانشجوها حرف آقای خمینی را هم گوش نمیدادند. ایشان مجبور شدند موضوع را به مجلس ارجاع بدهند تا برای خروج از بحران بررسی کنند؛ این جنبۀ داخلی است.
اما بخش خارجی چنین است:
کسانی که برنامهریزی کرده بودند سفارت آمریکا اشغال شود، پروژههای خودشان را بهتدریج پیگیری کردند. ازجمله اینکه راکفلر و بانک چیس منهتن که چهار میلیارد دلار به شاه داده بودند و هیچ سندی نداشتند. یکی از خروجیهای اشغال سفارت این بود که اینها توانستند پولشان را پس بگیرند، این یکی از اهداف راکفلر بود. اما مسائل، خیلی پیچیده تر از این حرف هاست.
از ۱۳ آبان تا ۴۴۴ روز بعد که گروگانها آزاد شدند، اتفاقات زیادی افتاد، من فقط به بعضی از آنها اشاره میکنم: رفتاری که با این گروگان ها می شود، عکسهایی در رسانههای جهانی منتشر شده بود که گروگانها مانند اسیر، چشمبند داشتند و… قابل تأمل است. یکی از پیامدهای اشغال سفارت آمریکا این بود، که آنها با انتشار عکسها گفتند: «ایرانیها با دیپلماتهای ما چنین غیرانسانی، برخورد کردهاند». درپی آن، چهرۀ انسانیای که از گفتمان انقلاب اسلامی در سراسر جهان منعکس شده بود،خدشهدار شد. این اقداماتِ تدریجی، ضربههای سنگینی به اعتبار انسانی انقلاب اسلامی وارد میکند.
در آن مدت، بهترتیب دولت موقت، دولت شورای انقلاب و بعد دولت شهید رجایی روی کار آمدند. در آمریکا نیز باید کارتر برای دوره دوم انتخاب میشد، در مقابل او ریگان و جمهوریخواهان بودند. وزارت امور خارجه برای تعیین تکلیف گروگانها و آنطرف هم برای آزادکردن گروگانها، اقداماتی انجام میدادند. از یک طرف، آقای صادق طباطبایی، با اجازۀ مستقیمِ آیتالله خمینی و به کمک ارتباطهایی که در آلمان با وزیر امور خارجۀ این کشور داشتند، در دوران کارتر تقریبا مذاکرات نهایی شد. وزیر امور خارجۀ آلمان،برای اینکه مطمئن شود مذاکرات آقای طباطبایی مورد تایید رهبر انقلاب است، گفته بود: «باید آقای خمینی حمایت خود را رسما اعلام کند». ایشان هم در یکی از مصاحبههایشان این کار را انجام دادند و آنها باور کردند که آقای طباطبایی، نمایندۀ رهبر انقلاب است.
مجموعۀ شرایط آزادی گروگان ها که به نفع جمهوری اسلامی بوده، مهیا شد و در اختیار آیتالله خمینی قرار گرفت، ایشان هم در اختیار دولت گذاشتند و از آن طریق به مجلس فرستاده شد، مجلس هم تایید کرد اما وقتی به مرحوم رجایی سپردند تا پیگیری کند، صادق طباطبایی گفت: «من با این دولت همکاری نمیکنم، چون اطمینان ندارم». پس مسیری که رفته بود با بنبست مواجه شد و کسی هم نبود که مذاکرات را ادامه دهد.
مرحوم قطبزاده، از طریق وزارت خارجه و آقای دکتر شمس اردکانی که سفیر ما در کویت بودند، هر کدام مذاکراتی کردند که به جاهایی رسید اما بهدلایلی متوقف شد. وقتی از جنبۀ تاریخی بررسی میکنیم، درمییابیم این بحران، با بحثهای طولانیای که در مجلس شده بود، با مدیریت از راه دور (ریموت کنترل) بهگونهای کنترل شد، که در آن ساعتی که آقای کارتر، کاخ سفید را ترک میکردند، پرواز گروگانها از مهرآباد بهسمت آمریکا حرکت کرده و آقای ریگان روز بعد جانشین کارتر شدها بود. این سرفصلها نشان میدهد آن ۴۴۴ روز، کاملا مدیریت شده و در راستای اهداف و برنامههای خاصی است. متاسفانه دیپلماسی کشور ما هم در دام آن اهداف افتاد و بدون اینکه بتوانیم دستآوردی داشته باشیم، خروجیاش قرارداد الجزایر بود که آقای بهزاد نبوی از طرف دولت مرحوم رجایی، همراه یکی از حقوقدانان به آنجا رفتند. بعدها آقای نبوی در مجلس گفتند: «زیاد چرتکه نیندازید، من دیپلمات نبودم و این بهترین کاری بود که میتوانستیم انجام دهیم». خروجی بیانیۀ الجزایر (بهصورت قرارداد هم نبود؛ تا به مصوبۀ مجلس نیاز نداشته باشد)، این بود که براساس آن بیانیه، در الجزایر از ۲۰ میلیارد دلار از ذخایر ارزی ما در اختیارِ آن ۴ میلیارد دلار و بعضی از مطالبات شهروندان آمریکایی و شهروندان ایرانیآمریکایی که بعد از انقلاب رفته بودند، قرار گرفت.
اگر بخواهیم با دید گسترده به اشغال سفارت آمریکا بنگریم، درمییابیم که این حادثه به اعتبار انسانی انقلاب اسلامی ضربه زد، چون کاری خلاف عرف جهانی انجام شده بود؛ بهطوری که از آیتالله مهدویِ کنی نقل میکنند: «چون شما آنجا را اشغال کردهاید، غصبی است و حق ندارید در آن نماز بخوانید». آن اتفاق هجمۀ سیاسی سنگینی بر کشور ما تحمیل کرد و یکی از پیامدهایش هشت سال جنگ تحمیلی است که در اواخر شهریور ۵۹ بر جامعۀ ما تحمیل شد و ۸ سال ادامه یافت، آن هم هزینههای بسیار سنگینِ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر جامعۀ ما وارد کرد که هنوز هم داریم آن هزینهها را میپردازیم.
منبع: خاطرات سیاسی – فصلنامه سیاسی، اجتماعی- سال اول-شماره دوم پاییز ۹۷