برای هر رژیم سیاسی و نظم مستقر بایستی مایه ی مباهات باشد که کسی چونان «مهدی بازرگان » اپوزیسیون یا پوزیسیونش باشد. بر خلاف آنچه به غلط شایع است تاریخ هیچگاه تکرار نمی شود؛ اما به گفته ی منطقیون فرض محال که محال نیست و در اینصورت اگر من به جای محمدرضاشاه پهلوی بودم آنگاه که بازرگان در دادگاه فریاد برآورد که ما آخرین گروهی هستیم که با شما با زبانی بدون اسلحه به گفتگو می نشینیم — نقل به مضمون ذهنی نگارنده که دوست دارد این اصطلاح را !؟ — می رفتم و دستانش را می بوسیدم و بر صدرش می نشاندم و قدرش می دانستم و می گفتم مهدی جان تو و همفکرانت بیایید اداره کنید… اما نمی دانم چه حکمتی است که دیکتاتورها و مستبدان در طول تاریخ؛ همیشه ی خدا اشتباه رفته اند و می روند. بخدا بایستی مایه ی افتخار هر نظامی باشد که بازرگان برای اصلاحش به پا خیزد؛ بازرگانی که باران را دوست داشت و با بولدوزر میانه ای نداشت و در هنگامه ی غروب آفتاب؛ صبح را دوست میداشت.
نام و نشان و بزرگی و مرام بازرگان هنوز به درستی به نسل جدید ما نشان داده نشده؛ هنوز کسی چون او که در میانه ی زبانه کشیدن احساسات آتشفشانی ملت اعم از نخبه و عوامش در هنگامه ی انقلاب، لگام احساسات و نفسانیات خویش چنان ماهرانه کشید که آدمی؛ سیّاسی را متصور میشود که «کیمیای سعادت» امام غزالی را از بر کرده و در درونش کاملاَ عملیاتی نموده است و چنین نمونه ای اگر نگوییم تنها مورد شازّ عالم سیاست در ایران؛ می توان گفت از نمونه های نادر این سرزمین بوده است.
و اینچنین روحیه ی به درست پرورش یافته ی بازرگان بود که زمانی خلخالی و غفاری؛ هویدا را به قربانگه معبد انقلاب می بردند؛ فریاد برآورد و هر کاری کرد تا این رویه ی غلط مرسوم نگردد، اما زورش نچربید و آنگاه که عبدی و دوستان خامش از دیواری بالا رفتند که سالهاست هزینه ی این بالا رفتن مجازی شان!!؟ را می دهیم، بازرگانِ با تجربت؛ ناله ها سر کرد و افاقه ای نکرد و آنگاه همچون بزرگان دین لگدی بر جاه و مقام این دنیایی زد تا نشان دهد، او فقط به نام بازرگان بود و نه به صفت. و بعدها هم قدر و منزلت بازرگان از سوی نظم سیاسی مستقر چنان که باید و شاید دانسته نشد و دلسوزی ها و دغدغه ها و خون دل خوردن هایش با تعبیر بی مزه ی لیبرالی بودن برچسب خورد و کنار گذاشته شد.
به راستی در سرزمینی چون ایران که در بعد فردی و اجتماعی؛ نه دوست داشتن هامان عاقلانه و به اندازه است و نه دشمن ورزی هامان به حد انصاف و اعتدال و هنوز عرق عصبیت «الجاهلیه الاولی» دامانمان را رها نکرده است، بازرگان و شخصیت فردی و جمعی اش خود پدیده ای به نهایت عظیم و کم نظیر بود. مهدی بازرگان؛ به تو مدیونیم و میدانم که از تکبر و نخوت و شخصیت پرستی به شدت بدت می آمد و به کنایه یک صلوات را برای پیامبر کافی میدانستی؛ اما حیف که دستانت را نبوسیدیم و چنان که باید از تو نیاموختیم…