-پروژهای برای اسقاط دولت در ایران-
اعتراضات سراسری در شهرهای ایران که از ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ در پی کشتهشدن مهسا امینی به دلیل ضربوشتم در بازداشتگاه گشت ارشاد آغاز گردیده بهنظر میرسد دیگر از مرحلۀ یک خشم و خروش خودجوش گذر کرده و در حال تبدیل به یک حرکت و خیزش اعتراضی میباشد.
این خیزش با وجود از خودگذشتگی و ایثار جوانان شکلدهندۀ آن و با وجود حس همبستگی فزاینده با آن گرچه در ابتدا یک خروش موردی در جهت بیان اعتراض به خشونت «گشت ارشاد» و اعلام مخالفت با «حجاب اجباری» بود امّا در نگاه نخست دارای ضعف و کاستیهایی چند میباشد. که بدون تصحیح و برطرف ساختن آنها بیم آن میرود که این حرکت ابتر بماند و نتواند به یک جریان بالنده و تأثیرگذار در راستای ممکن و میسر ساختن اصلاح و تغییر در میهن ما تبدیل بگردد. بلکه در پشت سر خود جادهصافکن پروژهای از برای ناآرام ساختن ایران، اسقاط دولت و فروپاشی سرزمینی ما باشد. متاسفانه ناتوانی از فهم این بازی و بعضاً بازی در زمین دشمن مشترک خارجی در دو طرف این معادله فرسایشی که برای حاکمیت و مردم ایران طراحی شده است دیده میشود.
نداشتن هادی و رهبریت سیاسی
بزرگترین ضعف اصلی و عمدۀ این حرکت نداشتن یک مرکزیت هدایتگر و منسجم و قابل شناخت و رؤیت و همچنین قابل رجوع برای عموم میباشد. به طوری که به راحتی توسط کانونهای شناخته و ناشناخته توطئه خارجی در منطقه و بیرون از آن تحریف و به سوی خشونتزدگی هدایت میشود. این خروش اعتراضی از آنجا به شکل خودجوش در مدت زمانی کوتاه جهت بیان خشم و اعتراض به مرگ مهسا امینی در افق سیاسی کشور پدیدار گشته است تا کنون نتوانسته خود را به یک رهبریت سیاسی شجاع و عاقل مجهز بگرداند، کسانی که مشاور و هادی آنها و همچنین سپر بلا و پژواکدهندۀ مطالبات آنان در سرای قدرت باشند. سبلریتیها و اهالی فرهنگ و هنر و ورزش که مترصد و نگران سرنوشت میهنمان هستند میتوانند همراهان و پژواکدهندگان خوبی برای پیام آنان و آمال و آماجهایشان باشند اما یقیناً دارای تجارب نظری و عملی کافی و لازم در عرصۀ هدایت کنشگری سیاسی نمیباشند.
رابطه این جنبش با بحث خشونت:
اعمال خشونت در هر شکل آن نشانه ضعف در خرد و خردورزی و قادر نبودن به یک استدلال منطقی میباشد. این رویکرد در یک جنبش اعتراضی از طرف هر کسی هم که انجام گیرد خطای محض است. تبدیل شدن این خصیصه به وجه مشخصه یک حرکت اجتماعی به غایت خطرناک است و میتواند زمینهای برای از دست رفتن مشروعیت و مقبولیت آن و در گامهای بعدتر به انحراف بردن و سرکوب این حرکت را بههمراه داشته باشد.
آتش را با بنزین نمیتوان خاموش کرد
و امّا شعارها و نمادهای جنبشها ترجمان منش و روش آنها هستند. «زن، زندگی، آزادی» گرچه شاید به لحاظ ادبی و شاخصهای کلامی زیبا باشد امّا بههیچوجه زیبنده یک حرکت اعتراضی مستقل و خشونت پرهیز نیست که شعار مرکزی آن انتحالی از شعار سازمانهای تجزیهطلب و خشونت محوری همچون «پژاک» و «پ. ک. ک » باشد. شعار «عدالت، آرادی، حجاب اختیاری» که در تجمعات اعتراضی نحستین بهمراتب بسیار بهتر میتواند اهداف این خروش اعتراضی را بیان کند.
در فقدان یک قدرت سیاسی جانشین دارای قوه عاقله و توان مفاهمه با شهروندان و مخالفین قانونی خود که متأسفانه هنوز در افق سیاسی دیده نمیشود نمیتوان اجازه داد کشور دچار یک خلا قدرت گردد. جامعه مدنی ایران باید و میتواند هنوز هم دل در گروی گذار مسالمتآمیز داشته باشد اینکار یقیناً با فعال شدن خاتمیها، روحانیها … و شکستن حصر موسوی و کروبی و زهرا رهنورد و فعال شدن سیاسیونی از جنس بازرگان میسر میباشد.
انقلاب پایان عقلانیت است. انقلابها قابل برنامهریزی و پیشگویی و پیشبینی نیستند. رخدادی است در هم تنیده از مجموعهای از اتفاقات و تصادفات که در نهایت خود را به عنوان محصول نهایی با اسقاط دولت بر ما تحمیل میکند. اصلاحطلبی اما در مقابل سنت بیبدیل طبیعت و تاریخ است و هیچ پایانی هیچگاه بر آن متصور نمیباشد. ناآرام سازی ایران، فروپاشی و اسقاط قدرت مرکزی و در نهایت تجزیه ایران پروژهای است که امریکا و شرکای منطقهای آن به کمک عوامل و پیمانکاران داخلیاشان برای میهن ما ایران طراحی کردهاند.
دوستان، عزیزان، یاران و ایرانیان در مقابل این پروژه شوم امّا اکنون هنگام شکلگیری پروژه ماست «اتحاد برای وحدت وسربلندی ایران».