رضا پهلوی آقازادهای که در حال حاضر شصت و دومین سال زندگی خود را سپری میکند، ولیعهد سابق حکومتی خلع شده که از ۱۷ سالگی بلاانقطاع در غرب گذران ایام کرده است و بدون نگرانی و دغدغه و بدون حتی یکساعت تحصیل علم و کار کردن جهت امرار معاش خود و خانوادهاش تنها از ارث پدری خود ارتزاق کرده است، ارثی هنگفت که رقم اصلی آن را تنها شاید فقط خود او و افراد خانوادهاش بدانند، ثروتی میلیارد دلاری که حاصل رانت و به یغما بردن ثروت ملی ایرانیان بوده است زیرا که خانواده او به هنگام رسیدن به تخت طاووس از مال دنیا هیچ نداشتند.
حال همین شاهزاده رضا پهلوی که پس از مرگ پدر مخلوعش در غربت فرار از وطن در تاریخ ۹ آبان ۱۳۵۹ در قاهره قسم خورده و اعلان پادشاهی کرده است و تاکنون نیز از سودای احیای سلطنت برای خود و خانوادهاش در داخل مرزهای میهن ما اعلان برائت نکرده است به یکباره تصمیم گرفته است در پیرانه سری با کمپین «وکالت» و با یک زبان سیاسی غیرفنی مدیریت و رهبری دوران گذار ایرانیان سرخورده و سرگشته از حاکمیت ولایی به سوی حکومتی مبتنی بر حقوقبشر، دمکراسی و جدایی دین از حکومت خود را شخصاً برعهده گیرد. او همچنین میخواهد حافظ یکپارچگی ایران باشد. بدون اینکه ذرهای خود را موظف و متعهد به توضیح بداند که چگونه میخواهد استقلال و حاکمیت ملی این کشور یکپارچه را در شرایط متغیر شکلگیری نظم نوین جهانی با وجود اشتیاق و اشتهای سیریناپذیر قدرتهای قاهر جهانی از برای امکانات بینظیر فیزیکی و ژئواستراتژیک کشور ما تضمین کند.
این شازده امّا شاید نمیداند که سلطنت خودکامه شاهان ایرانی که پدر و پدربزرگ او آخرین نمایندگان آن بودند اساساً هیچگاه بر پایه وکالت شکل نگرفته است. سلطانیسم ایرانی مبتنی بر فره ایزدی (مشروعیت الهی) حاصل پیروزی سپهسالاران در میدان جنگهای خونین بوده است. حتی کریمخان زند “وکیل الرعایا” نیز از قِبَل شمشیر خود در این سرزمین در خلاء قدرت پس از مرگ نادرشاه توانست به قدرت شاهی برسد.
برای رضا پهلوی امّا در راستای رسیدن به تخت طاووس تنها دو راه بیشتر متصور نمیباشد؛ یا همانند پدر و پدربزرگ خود میتواند با گرو گذاشتن استقلال ایران و چوب حراج زدن به «مرجعیت سیاسی» ملّت ایران از طریق کودتایی با کمک و مساعدت بیگانگان بر تخت طاووس جلوس کند و یا همانند دیگر شاهان ایرانی قادر خواهد بود با توپ و تفنگ و شمشیر قدرت سیاسی و نظامی فربه شده جمهوری اسلامی را در میهن ما به تسخیر خود درآورد. برای راه حل دوّم او امّا به قطع و یقین فاقد جنم و وجاهت سیاسی – نظامی لازم برای مسخر ساختن ارکان قدرت در ارتش و سپاه میباشد. به قدرت رسیدن از طریق یک کودتا همانند اعقاب خود نیز تحت شرایط کنونی کشوری و بینالمللی جهان ما در قرن بیستویکم بهراحتی سالهای آغازین و حتی میانی سدۀ گذشته در ایران ۸۵ میلیونی ما دیگر متصور نمیباشد.
بهترین پیشنهاد به آقای رضا پهلوی به باور من آنست که او با تبری جستن از توهم تسخیر قدرت از طریق «وکالت مردم ایران» با ثروت به یغما برده شده از میهن مشترک ما توسط خانوادهاش همانند خاندان آقاخانها مرجعیت شیعیان اسماعیلیه، بنیادی جهت اعتلای علم و ادب ایرانزمین تأسیس کند و با پشتیبانی جوانان و دانشمندان مستعد ایرانی لااقل سعی کند از برای خود و خانوادهاش نام و شهرتی درخور به عنوان کسانی که قصد و آرزوی رساندن ایران به دروازههای تمدن بزرگ را داشتند در تاریخ این میهن به یادگار بگذارد.
بله رضا پهلوی خود هنوز امکان این انتخاب بین این دو گزینه را دارد بین:
– آلت دست اربابان و نوکران قدرت سیاسی در بین ایرانیان و بیگانگان گشتن از یکسو و
– پاک و سالم زیستن و هزینه کردن ثروت و امکانات خود در راه عزت و سربلندی ایران.
شاید آیندگان لااقل برای شخص او در صورت انتخاب گزینه دوم بهعنوان تنها عضو خانواده پهلوی به نشانه احترام کلاه از سر بردارند.