آنچه در ادامه می خوانید، بخش اول از گفتوگوی مهندس محمد توسلی، دبیرکل نهضت آزادی ایران، با مجلهی «آگاهی نو» تحت عنوان «فرآیند تاریخی گفتمان بازرگان»است.
مروری برتحولات سه دورهی تاریخی: انقلاب مشروطه، نهضت ملی و انقلاب ۵۷
بیش از یکصد سال است ایرانیان در پی مفهومی به نام حکومت ملی هستند که اصل اساسی آن استقلال ایران از شرق و غرب است. زمانی روس و انگلیس و زمانی روس و آمریکا نماد این دوگانه بودهاند. حتی مفهوم دموکراسی به تعبیر دکتر همایون کاتوزیان باید به حکومت ملی ترجمه شود و نه حکومت مردمی (پوپولیستی) یا حکومتی نژادپرستانه بر اساس فهم فاشیستی از مفهوم ملت و مردم. اما در سالهای اخیر هم اپوزیسیونی را میبینیم که خواهان تاسیس دموکراسی بر اساس دخالت خارجی است و هم حکومتی که از این موازنه منفی عبور کرده است. آیا عصر ملیگرایی یا حکومت ملی به پایان رسیده است؟ آیا میتوان برای دستیابی به دموکراسی از نیروی خارجی کمک گرفت؟
برای پاسخ به این سوال راهبردی نیاز است که به اختصار سه دوره از تحولات تاریخی را مرور کنیم؛ یکی انقلاب مشروطه است که در ۱۲۸۵ اتفاق افتاد که درگیر کودتای ۱۲۹۹ رضا خان شد؛ ۳۰ سال بعد نهضت ملی ایران شکل گرفت که با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ مواجه شد و رویدادهایی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب ۵۷ بوجود آمد و زمینههای انقلاب اسلامی را در سال ۵۷ فراهم کرد. با تجربه ۴۴ ساله از انقلاب و چالشهایی که جامعه و نسل امروز با آنها مواجه است، باید خوانشی دقیق از این سه دوره تاریخی داشته باشیم تا بتوان به سوال ها و نیازهای نسل جوان و مظلوم امروز جامعه پاسخ داد. من کوشش میکنم این ۳ مقطع را عمدتا به استناد خاطرات مهندس بازرگان[۱] مرور کنم؛ بازرگان فرزند انقلاب مشروطه است؛ یک سال بعد از انقلاب مشروطه به دنیا آمد و پدر او از تجار معروف ملی بود که منزل ایشان محل اجتماعاتی بوده است.
شرایط فرهنگی-اجتماعی ایران قبل از انقلاب مشروطه در دوران قاجاریه را با سه پارامتر یا محور اصلی میتوان توضیح داد؛ یکی حضور بیگانگان در کشور است. دومین پارامتر استبداد سلطنتی است که شاه خودش را همه کاره و ظل الله میدانست و محور سوم نقش روحانیت است که از دوران صفویه به بعد باتوجه به باورهای مذهبی تاریخی، جامعه در اختیار روحانیت بوده است. در جنبش تنباکو که میرزای شیرازی فتوا میدهد، همه از جمله خانواده شاه هم تمکین میکنند. این سه عواملی است که ویژگیهای جامعه ما را در آن دوره تعریف میکند.
اما در مقابل با توجه به تحولاتی که در اروپا اتفاق افتاد و ارتباطاتی که بین روشنفکران ایرانی و اروپایی برقرار شد، جمعی برای آگاهیبخشی احساس مسئولیت میکنند. برای نمونه به سیدجمالالدین اسدآبادی اشاره میکنم که روحانی حوزه و مجتهد و دردمند است. روزنامه حبل المتین را در کلکته منتشر میکند. او دنبال این بوده که اصلاحات را از بالا انجام دهد و همیشه دنبال ارتباط با پادشاهان و خلفا بوده اما در پایان عمر میگوید افسوس که عمرم را تلف کردم. در این دوران قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و میرزا حسینخان سپهسالار پیشگامان تحولات فرهنگی-اجتماعی بودند. مثلا دارالفنون در زمانی تاسیس شد که نیاز به انتقال دانش به داخل کشور ضرورت پیدا کرده بود.
با توجه به این زمینههای فرهنگی و اجتماعی دوره قاجار، چه عوامل و نیروهایی در انقلاب مشروطه تاثیرگذاربودند؟ یکی از عوامل مؤثر روشنفکران و تحصیلکردههای در غرب بودند که نگاههای متفاوتی با الگوهای غربی داشتند، محور دوم روحانیون هستند که در انقلاب مشروطه نقش بسیار تاثیرگذار و کلیدی داشتند که در راس آنها آخوند خراسانی و شاگرد او میرزای نائینی است. کتاب طبایع الاستبداد عبدالرحمن کواکبی[۲] نقش کلیدی در مشروطه داشته، او از تحولات اروپا و انقلاب فرانسه آگاهی داشته است. به نظر میرسد لااقل یکی از منابع تاثیرگذار بر مراجع نجف این اثر بوده است. در مقابل آخوند خراسانی، شیخ فضلالله نوری است که همان نگاه ملا احمد نراقی را دارد که شفاف و روشن میگوید ما نیاز به پارلمان و انتخابات نداریم زیرا در اسلام سنتی مورد نظرشان تکلیف مردم روشن است و چون ما مرجع هستیم باید ما آن را تعیین کنیم. این دو دسته روحانیون در انقلاب مشروطه نقش کاملا تاثیرگذاری دارند. اما قشر سوم که در انقلاب مشروطه نقش دارند بازاریان جامعه هستند که قشر متوسط جامعه را تشکیل میدهند. مراجع و نهادهای دینی هم وابسته به این تجار بودند. از طرفی کل جامعه خاموش و تحت تاثیر روحانیت است. این شرایط واقعی ایران در دوره انقلاب مشروطه است. اگر بخواهیم به صورت فهرست وار رخدادهای انقلاب مشروطه را مرور کنیم باید هم روشنفکرانی که از اروپا آمده بودند را در نظر بگیریم و هم روحانیونی که مشکل جامعه را در استبداد میدیدند. البته هم در دوران صفویه و هم قاجاریه با توجه به فرهنگ جامعه همیشه شاهان اذن مراجع را میگرفتند که بتوانند حمایت توده مردم را داشته باشند. پایه و اساس انقلاب مشروطه همان تجربهای است که روشنفکران دارند و گفتند برای اینکه استبداد را حذف کنیم باید قانون حاکم باشد. واژه مشروطه همان کانستیتوشن است؛ همانطور که در انقلاب فرانسه قانون را حاکم کردند تا در نهایت مردم حاکم باشند. اما از انقلاب مشروطه دو تعبیرو تفسیردیگرهم شد؛ یکی مشروطه سلطنتی است که در قانون اساسی جایگاه شاه در چارچوب سلطنت تعریف شد، دیگری مشروطیتی است که طبق آن قوانین باید با شرع اسلامی هماهنگ باشند که در قانون مشروطه هم اشاره شده است. بنابراین هر جریانی برداشت خودش را از انقلاب مشروطه داشت؛ کسانی که به حاکمیت قانون و مردم معتقد بودند، کسانی که طرفدار سلطنت بودند و روحانیونی که موافق مشروطه بودند. این سه نگاه متفاوت در انقلاب مشروطه کاملا در اسناد تاریخی برجسته است.
بعد از انقلاب مشروطه در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ مجلس افتتاح میشود؛ مجلسی که منتخب مردم است و در حدود ۲۰ ماه اول نقش بسیار مهم و تاثیرگذاری دارد. محدود کردن اختیارات شاه یکی از اقداماتی است که در مجلس انجام می شود، تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی که تمرکز قدرت را در شهرهای مختلف تقسیم میکند که لااقل مفهومش، آن زمان مطرح بوده و مهم تر از همه تاسیس بلدیه است که اساس قانون شهرداریها در مجلس انقلاب مشروطه است. من در خاطراتم سوابق تاریخی آن را آوردم که شوراهایی که بعد از انقلاب ۵۷ مطرح شدند، از جمله ازانقلاب مشروطه ریشه گرفته بودند. بخاطرعدم هماهنگی این نیروها که هیچ گونه ارتباط ارگانیک با همدیگر نداشتند، و روشنفکران، مراجع روشنفکر، مراجع سنتی و بازاریها در واقع فضایی نداشتند که بتوانند با هم گفتگو کنند؛ این پراکندگی شرایطی فراهم کرد که در طول ۱۴ سال زمینههای کودتای ۱۲۹۹ ایجاد شود. کوشش میکنم به محورهای اصلی که در کودتای ۱۲۹۹ تاثیرگذار بوده اشاره کنم که درسها و عبرتهایی برای جامعه امروز ما دارند.
بعد از به توپ بستن مجلس اول، با قیام ملت مشروطه دوم رخ می دهد. در مشروطه اول روشنفکران، روحانیان و بازاریان در یک مسیر بودند و با یکدیگر همکاری میکردند. اما در مشروطه دوم تقریبا روحانیت را حذف میکنند و نقش روشنفکران بیشتر می شود. نکته مهم به بن بست رسیدن مشروطه است، با وجود اینکه مجلس اول قوانین خیلی خوبی داشت و واقعا دوران طلایی حکومت مشروطه است اما به توپ بسته می شود و مجلس دوم بیشتر درگیر دعواهای سیاسی و حزبی می شود. به دلیل این کشمکشهای سیاسی است که کودتای سوم اسفند مورد اقبال بخشی از جامعه قرار میگیرد ولی تا قبل از آن مقبولیت مشروطیت به حدی بوده است که پدران و مادران بعضا اسم دخترانشان را مشروطه میگذاشتند. ولی با بروز قحطی گسترده و بلاتکلیفی و دعواهای سیاسی و شاه ناتوانی مانند احمدشاه قاجار، تمایل به جمهوری خواهی افزایش پیدا میکند. به نظر شما آیا پویش مشروطیت در آن زمان به پایان نرسیده بود و بهتر نبود ما همان موقع جمهوریت را میپذیرفتیم؟
یکی ازعلل ناموفق بودن انقلاب مشروطه که منجر به کودتای سوم اسفند شد، بحرانهای اقتصادی است که با بحرانهای مدیریتی که ایجاد شد نتوانستند به نیاز جامعه پاسخ دهند. بعد از مظفرالدین شاه که هماهنگ با انقلاب مشروطه است، محمد علی شاه حاکم شد که مجلس را به توپ می بندد و جامعه آنچنان رادیکال می شود که او را خلع میکنند و احمد شاه جوان می آید. تفاوتهای فکری، سیاسی و عقیدتی که این سه جریان تاثیرگذار داشتند در این فرایند کاملا مشهود بود. شاید آن چیزی که امروز میتوانیم جمع بندی کنیم این واقعیت باشد که در انقلاب مشروطه مردم میگفتند ما شاه نمیخواهیم بلکه مشروطیت میخواهیم اما مطالبات مشترک ملی کاملا شفاف نبوده که جامعه واقعا دنبال چه چیزی است، ممکن است برای قشرهایی روشن بوده باشد ولی برای کل جامعه مشخص نبوده و آگاهی نداشتند. آنچه که امروز میتوانیم به عنوان جمع بندی داشته باشیم این است که تحولات ساختاری بدون تحول فرهنگی و اجتماعی پایدار نیست. وقتی کل جامعه به لحاظ فکری و فرهنگی متحول نشده باشد امکان ندارد که بتوان تحولی در ساختار جامعه ایجاد کرد، که اگر هم ایجاد شود در مدت زمان کوتاهی با بن بست مواجه خواهد شد. جامعه ما با گفتگو آشنا نبوده و هرکسی دنبال نگاه خودش بوده، نهادهای مدنی در جامعه حضور نداشتند که جامعه توانمند باشد و بتواند مطالبات خودش را مطرح کند، فقدان احزاب سیاسی هم از دیگر مشکلات بوده و اینها از عوامل داخلی است که زمینه ساز کودتای ۱۲۹۹ بودند. اما عوامل خارجی در این شرایط کاملا تاثیرگذار بود. برخی از رهبران مشروطه به دولتهای خارجی به خصوص انگلیس وابستگی داشتند، روسیه قبل از انقلاب کبیر ۱۹۱۷ مخالف سرسخت انقلاب بود و این انگلیسیها بودند که به تعبیری حمایت می کردند.
از عوامل ناکامی انقلاب مشروطه دخالت روسها بوده است.
بله، آنها واقعا مخالف بودند و انگلیسیها دنبال ساختاری بودند که یک گروه الیت را حاکم کنند که وابسته باشند و منافع خودشان را دنبال کنند، روشنفکران ما هم که تجربه فرهنگ غربی را داشتند عمدتا با انگلیس یا روسیه ارتباط داشتند. وابستگی به بیگانگان از چالشهای روشنفکران این دوره است.
ما آن موقع روشنفکران مذهبی اثرگذار نداشتیم.
بله، فقط روحانیون بودند که آنها هم مسائل خاص خودشان را داشتند اما آن پارامترهای اصلی که زمینههای کودتای ۱۲۹۹ را فراهم میکند از نظر من در چند محور میتواند خلاصه شود؛ یکی بحران شدید اقتصادی است که در آن دوران قبل از ۱۲۹۹ دولت فتح الله خان اکبر معروف به سپهدار رشتی، حقوق کارمندانش را به مدت ۸ ماه پرداخت نکرده بود، سپهدار رئیسالوزرا که احمد شاه او را انتخاب کرده بود به قدری ناکارآمد بود که هیچ کس حاضر نبود در آن شرایط بحرانی رئیس الوزرایی را قبول کند. در چنین شرایط بحرانی است که سید ضیاءالدین طباطبایی به احمد شاه فشار میآورد و او به عنوان رئیس الوزرا انتخاب می شود. رضاخان هم شبانه نیروهای قزاق را به تهران منتقل میکند، مردم خواب بودند اما صبح می فهمند که رضاخان حاکم شده و حکومت نظامی شده است. پس از انقلاب ۱۹۱۷روسیه، بلشویکها از ایران خارج شدند و تنها نیروی خارجی که در ایران ماند انگلیسیها بودند که با کمک سید ضیاءالدین طباطبایی توانستند تسلط خودشان را افزایش دهند تا زمینه کودتا فراهم شود. رضا شاه، قلدر و به لحاظ شخصیتی مستبد بود و حتی سید ضیاء را بیشتر از ۳ یا ۴ ماه تحمل نکرد. از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ که رضا خان به سلطنت می رسد ۴ یا ۵ بار دولتها عوض میشوند چون شرایط مملکت بحرانی بود.
در کودتای ۱۲۹۹، بطور اختصار چند عامل تاثیرگذار بودند. عامل اصلی انگلیسیها هستند اما زمینه کودتا در داخل کشور است. اگر زمینه فرهنگی و اجتماعی در داخل کشور فراهم نبود هرگز انگلیسها نمیتوانستند به چنین کودتایی دست بزنند. زمینههای داخلی شامل پراکندگی نیروها، عدم انسجام و بحرانهای اقتصادی بود و با وجود این بحرانهای داخلی بیگانگان توانستند زمینههای کودتا را فراهم کنند. میخواهم با استفاده از کتاب خاطرات مهندس بازرگان شرایط این دوره را با روایت ایشان که خود شاهد رویدادها بودند بازخوانی کنم.
مهندس بازرگان میگوید:« مردم ایران به طور کلی درک درستی از اوضاع و دولت و رویدادهای پس پرده نداشتند، راجع به سیاست از اظهار نظر خودداری میکردند ولی بیشتر تبادل شایعات و خاطرات نموده و حالت تسلیم و سکوت اتخاذ میکردند، خبر کودتا را روی هم رفته با بی تفاوتی توام با تعجب و انتظار تلقی کردند» این برداشت مهندس بازرگان از فضای آن روزجامعه است.
آن زمان مهندس بازرگان ۱۳ ساله بود.
بله، دانش آموز دبیرستان بود. من این را مختصر نقل کردم اما مهندس بازرگان به تفصیل مقدمات و مؤخرات را در کتاب خاطرات آوردهاند.
یعنی انفعال جامعه یکی از عوامل پیروزی کودتا بود.
بله، جامعه کاملا منفعل بود و این واقعیت را مهندس بازرگان این چنین روایت می کند: «کودتای غافلگیرانه رضاخان که با سربازان خود از قزوین به تهران آمده بودند، روز سوم اسفند ۱۲۹۹، پیش از اینکه مردم از خواب بیدار شوند صورت گرفت، توام با این جریان سید ضیاءالدین طباطبایی به قصر فرح آباد رفت و فرمان رئیس الوزرایی خود را از احمدشاه گرفت. احمدشاه علی رغم تمایلات خود فرمان ریاستالوزرایی سید ضیاء را صادر کرد و رضاخان از احمد شاه لقب سردار سپه یعنی فرمانده کل قوا را گرفت»[۳]. در خاطرات بازرگان همچنین آمده: «دکتر مصدق، والی فارس طی تلگرافی نسبت به اقدامات دولت اعتراض کرد و استعفا داد و تا پایان حکومت سیدضیاء مهمان ایل بختیار بود». یعنی نوعی مصدق کنار کشید، «روی هم رفته، افکارعمومی در برابر کودتا … نه با شوق و استقبال بود و نه با مخالفت و اعتراض، بدون اینکه از جریانات پشت پرده اطلاع درستی داشته باشند. ابتکار و اختیار کارها را در دست انگلیسیها می دانستند و کم و بیش حالت تسلیم داشتند. البته از احمدشاه و از هرج و مرج اوضاع مملکت دل خوشی نداشتند و منتظر بودند ببینند چه می شود؟» این گزارش کاملا حالت انفعال مردم را نشان می دهد که همه چیز را از بیگانه می دیدند و خودشان را هیچ کاره میدانستند. «در فاصله برکناری سیدضیاء تا نخست وزیری سردار سپه در آبان ۱۳۰۳ پنج دولت تشکیل شد، قوام السلطنه، مشیرالدوله، دوباره قوام السلطنه، مستوفی الممالک و دوباره مشیرالدوله»[۴]، که اینها دولتهای ناپایداری بودند. «کودتای ۱۲۹۹ ایران باید بیشتر از نگاه سیاست استعماری دولت بریتانیا پس از پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه و موفقیت استراتژیک ایران در رابطه با منافع انگلستان مورد بررسی قرار گیرد»…«ایران … به مثابه یک منطقه حائل بر سر راه هندوستان محسوب می گردید و پایگاهی مناسب برای دفاع از منافع انگلستان بود»… «این سیاست مبتنی بر ایجاد یک حکومت مرکزی مقتدر و وابسته به لندن بود و چون احمدشاه و خاندان قاجار… قادر به اجرای آن سیاست نبودند، لزوم انجام یک تحول بنیادی در رژیم حاکم بر ایران مورد تایید قرار گرفت» یعنی چارهای جز این نبود تا منافع انگلستان تامین شود. «کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹(۱۹۲۱) به رهبری سید ضیاءالدین و… فرماندهی رضاخان و متعاقب آن انقراض سلسله قاجار… در راستای سیاست انگلستان و حفظ منافع آن دولت در ایران بود»[۵].
«چگونگی طرح انتخاب رضا خان … پس از ورود ژنرال آیرونساید (انگلیسی) به ایران ابتدا افسران روسی که سمت فرماندهی داشتند اخراج شدند- احمدشاه زیر فشار، سردار همایون را که ضعیف بود به جای سرهنگ استاروسلسکی روسی فرمانده تیپ قزاق منصوب شد. در این شرایط آیرونساید، رضاخان را پس از گفت و گو به جای سردار همایون برمی گزیند و تاکید می کند شاه نباید برکنار شود». بنابراین تمام انتخابها را آیرونساید انجام میدهد، یعنی انتخاب رضاخان و فرماندهی آن را آیرونساید انجام میدهد، پس از کودتا آیرونساید طی یادداشتی نوشته است: «کودتایی در تهران به وسیله رضاخان روی داده است… بایستی بدانند که طراح واقعی کودتا من بودم».[۶]
این سوابق تاریخی برای نسل امروز ما بسیار آموزنده است، من میخواستم با این گزارش خیلی مختصر نشان دهم که وقتی جامعه ما شرایط بحرانی دارد طبیعی است که بیگانگان همواره در راستای منافع خود از تمام امکانات و تسهیلاتشان در منطقه استفاده کنند.
به نظر شما با توجه به نوعی ورشکستگی که در حکومت ایران به وجود آمده بود، این نمیتوانست فرصتی برای ملت ایران و نخبگان باشد که نظام سلطنت را برای همیشه به جمهوریت تبدیل کنند؟
نخبگان وجود خارجی نداشتند یعنی اصلا جامعهای به آن صورت متشکل وجود نداشت، روشنفکران ما همه متفرق بودند و هماهنگ نبودند که بتوانند در راستای منافع ملی تشخیص دهند که بهتر است به دنبال جمهوریت برویم، اتفاقا رضاخان با الگوگیری از آتاتورک در ترکیه دنبال جمهوریت بود و روحانیت جلوی او ایستاد که جمهوریت نباشد.
سؤال من از موضع مستقل روشنفکران است، یعنی دکتر مصدق و دیگران هم به روحانیت پیوستند و کنار مرحوم مدرس قرار گرفتند و با جمهوریت مخالفت کردند چون فکر میکردند رضاخان می خواهد یک جمهوری استبدادی به وجود آورد ولی جمهوری هرچه بود بعد از رفتن رضاخان میتوانستیم به آن امید داشته باشیم، به نظر شما این اشتباه استراتژیک نخبگان ما نبود؟
ما امروز نمیتوانیم خودمان را در کنار مدرس بگذاریم، مدرس یک روحانی است که نگاه سیاسی دارد اما نگاه اصلیاش همان اسلام سنتی است، یعنی بسیاری از اظهار نظرهای مدرس با اسلام سنتی پیوند دارد، آنها با جایگاهی که جامعه مذهبی و جامعه روحانیت ما داشتند آماده نبودند که از آن برداشت مشروطه به معنای نظارت روحانیت برای مطابقت قوانین با شرع عبور کنند، آن نگاهی که رضاشاه در کپی برداری از آتاتورک کرد. او از آتاتورک این برداشت را کرده بود که اگر جمهوری باشد یک شبه میتواند مبانی فرهنگی ما را دگرگون و پیوندهای مذهبی اقشار اجتماعی را سست کند. نکته دیگر سلسله تدابیر و اقداماتی است که رضاشاه (از ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴) برای قبضه کردن قدرت و تسلط بر امور انجام داد. من این محورها را از خاطرات مهندس بازرگان به اختصار نقل میکنم. به نظر من این محورها خیلی عبرت آمیز است و درسهایی برای جامعه امروز ما دارد:
۱- از گردونه خارج کردن سیدضیاء از قدرت،
۲- توجه مخصوص به امنیت در کشور و ایجاد قدرت برای دولت از طریق تقویت نیروهای مسلح تحت فرمان،
۳- پاک کردن صحنه مملکت از مدعیان و مخالفین قدرت، یعنی هیچ رقیبی نباید وجود داشته باشد و همه آنها را حذف کرد،
۴- دیکتاتوری و دخالت در امور مملکت به سود ارتش و شخص خود،
۵- مانورهای سیاسی علیه آزادی و نفوذ در مجلس تا بتواند اقتدار خودش را تحمیل کند،
۶- فریب کاری مذهبی و سازش با روحانیت که در ابتدای کار می بینید چگونه در ایام محرم به عزاداری می رفت و خودش را با توده مردم هماهنگ میکرد و چگونه با مراجع ارتباط داشت؟ یعنی او می فهمید که برای کنترل جامعه باید مراجع را در کنار خود نگه میداشت و برای همین در شروع کار کاملا از این ابزار استفاده کرد،
۷- بالاخره توسل به دینداری و حفظ شعائر اسلامی و نقش علما از عوامل تحکیم رضاخان بود.»[۷]
اینها عواملی بودند که رضا خان استفاده کرد و وقتی حاکم شد همه را از صحنه خارج کرد. این درسها و عبرتهایی است که وقتی یک فرد نظامی دنبال اقتدار باشد چگونه با دیگران برخورد میکند و این تجربهای است که ما در انقلاب مشروطه و کودتای ۱۲۹۹ کسب کردیم. سرانجام رضاخان از ۱۳۰۴ تا شهریور ۱۳۲۰٫بر جامعه ما حاکم می شود. در این دوران جامعه با نگاهی که رضاخان داشت دنبال مدرنیزاسیون می رود و تحولات ساختاری در جامعه به وجود می آید. برای اینکه تجسم تاریخی داشته باشیم بدانیم که در سال ۱۳۲۰ تهران ۲۰۰ هزار نفر جمعیت داشت (الان شهرهای کوچک ما ۲۰۰ هزار نفر جمعیت دارند)، مهندس بازرگان با آن تربیتی که در خانواده داشت و شاگرد ممتاز بود و به خارج رفت و ۷ سال در خارج از کشور، ضمن گذراندن دوران تحصیلی، توجه اصلیاش به مسائل اجتماعی و فرهنگی فرانسه و اروپا بود که این تحولاتی که در اروپا رخ داده چگونه بوده و چه فرایندی طی شده است، آیا مدرنیزاسیون بوده یا پارامترهای مدرنیته بوده و تفاوت مدرنیزاسیون و مدرنیته را مهندس بازرگان با عمق وجود خودش درک میکند و وقتی بر میگردد آن جمله معروف را میگوید که من مسلمان رفتم و مسلمانتر برگشتم. یعنی آن مبانی مدرنیته را در مبانی آموزههای قرآنی می بیند و با همین نگاه راهبردی و تجربه به ایران بر میگردد و از سال ۱۳۲۰ که رضاشاه سقوط میکند در کنار آیتالله سید محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی یک دوره جدیدی را آغاز میکند.
اجازه بدهید از منظر بعضی از این روشنفکران امروزی نگاه کنیم. شعار «رضاشاه روحت شاد» نسبتی با برخی دیدگاههای تازه گروهی از روشنفکران ما دارد. آقای دکتر صادق زیباکلام به تردید در ماهیت انگلیسی کودتای سوم اسفند پرداختند و گفتند که آن کودتا یک پدیده طبیعی بود و بعضی دیگر مثل آقای ماشاءالله آجودانی میگوید که رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه بود، یعنی آن چیزی که آرمان نهضت مشروطه بود مثل دولت مرکزی، دانشگاه، ارتش و ..، در دوره رضاشاه محقق شد. رضا شاه در جریان سخنرانی برای اعزام دانشجویان به خارج از کشور که مهندس بازرگان هم در آن جمع بود، میگوید من شما را به مملکتی می فرستم که آنجا جمهوری است و سؤال ایجاد می شود که من چرا دارم شما را به آنجا می فرستم، به این دلیل که میهن پرستی یاد بگیرید. چنین شاهی را چگونه میتوان نقد کرد؟
مهندس بازرگان با توجه به تجربه دو دهه حکومت رضاشاه، گفتمان و خط مشی جدیدی را از شهریور سال ۱۳۲۰ آغاز و تا آخرین روز حیاتش هم همان را دنبال می کند. رضاشاه انحرافی در مشروطه ایجاد کرد. مردم در انقلاب مشروطه دنبال این بودند که ظل الله و شاه نباشد و مردم حاکم باشند، مردم تا آزاد نباشند نه استقلالی وجود دارد و نه توسعهای می تواند وجود داشته باشد و اگر هم وجود داشته باشد شکلی و سطحی است، رضا شاه تمام مطالبات انقلاب مشروطه را کنار میگذارد و دنبال یک تحول ساختاری و سطحی می رود. بخشی از ساختمانهای قدیمی در شهر تهران در دوره رضاشاه با کمک بیگانگان ایجاد شده است و بعضی از معابر شهر تهران در دوره رضاشاه ساخته شده است، اما تمام تحولات آن دوره، ساختاری است و هیچ اقدامی برای تحول نیروی انسانی و تحول فرهنگی و اجتماعی در جامعه ما که اساس مطالبات پیامبران و مصلحان بوده و مورد نیاز توسعه کشور است، انجام نشده است. توسعه کشور بدون تحول فرهنگی و اجتماعی و توسعه انسانی امکان تحقق ندارد. تمام اقدامات رضاشاه با کمک آلمانیها انجام شده است. برای این طرحهای عمرانی چقدر نیروهای انسانی ایرانی درگیر این کار شدند؟ آنها عمدتا در اختیار کارشناسان خارجی بودند و بعدها حتی در سال۱۳۴۶ در دورهای که خود من از خارج برگشتم مشاورین ما همه خارجی بودند و ما مشاورینی که در داخل توانمند باشند نداشتیم. بنابراین اینکه چرا نسل جوان ما به این جمع بندی رسیده یک سؤال کلیدی است که من برمیگردم و به آن جواب میدهم.
گفتوگوی مهندس محمد توسلی با محمد قوچانی مدیر مسئول و سرگه بارسقیان دبیرتحریریه مجله «آگاهی نو»- شماره ۱۰ – تاریخ مصاحبه: تیرماه ۱۴۰۱ – انتشار: اسفندماه ۱۴۰۱٫
[۱] شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، جلد نخست، موسسه خدمات فرهنگی رسا
[۲] عبدالرحمن کواکبی (۱۸۵۵ -۱۹۰۲) از روحانیون روشنفکر سوریه است که تحت تاثیر تحولات اروپا و البته مبانی اسلامی استبداد اعم از سیاسی و دینی را مانع اصلی توسعه می دانست.
[۳] همان خاطرات مهندس بازرگان صفحه ۹۰
[۴] همان صفحه ۹۲
[۵] همان صفحات ۹۳ تا ۹۵
[۶] همان صفحات ۹۵ تا ۹۷
[۷] همان، صفحات ۹۷ تا ۹۹