میثمی: وقتی مردم را حذف میکنی، نتیجهاش همین میشود؛ حالا چه حکومت اسلامی باشد، چه شاهنشاهی، چه سکولار، چه لائیک. حذف مردم از چرخه مدیریت در نهایت به اینجا میکشد. به همین دلیل میگویم دوره مصدق، دورۀ «جامعه بدون حذف» بود. همه نیروها در چرخه مدیریت بودند، حزب داشتند، فعالیت داشتند، روزنامه داشتند. هیچکسی محدود نبود. من مدل آیندۀ ایران را مدل جامعۀ بدون حذف میدانم؛ جامعهای که قانونی باشد و حق شهروندی در آن اولویت داشته باشد.
در آستانه فرارسیدن نوروز، سالگشت ملی شدن صنعت نفت و همزمان با سالروز وفات دکتر محمد مصدق، گفتوگوی زیر بهعنوان برگ سبزی تحفه درویش تقدیم خوانندگان چشمانداز ایران و هموطنان ارجمند میشود. این گفتوگو ویراست دوم مصاحبهای است که در تاریخ چهاردهم مرداد سال جاری دکتر احسان مالکیپور، از اعضای نهضت آزادی ایران، با اینجانب لطفالله میثمی انجام داده است.
لطفاً دلایل کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و موقعیت دکتر مصدق در آن شرایط را اجمالاً برای ما توضیح بدهید.
به نام خدایی که انسان صدیقی مانند محمد مصدق را پرورش داد. من بسیار خوشحالم که درباره چنین مردی صحبت کنم؛ مردی که منتخب مردم و نخستوزیر قانونی ایران بود و معتقد به حاکمیت قانون. من معتقدم اگر ما بخواهیم توسعه داشته باشیم، لازمهاش این است که همه افراد جامعه، همه ایرانیانی که در ایران و خارج از کشور زندگی میکنند، در چرخۀ مدیریت جامعه مشارکت داشته باشند. این موضوع امکان ندارد مگر اینکه قانون، حاکم باشد و جوهرۀ قانون اساسی، قانونگرایی و حق شهروندی رعایت بشود؛ یعنی هر انسانی به ماهو انسان قلمداد شود و بهاصطلاح رنگ پوست، نژاد، دین، عقاید و اینها ملاک نباشد؛ خودی و غیرخودی نداشته باشیم و همه در چرخۀ مدیریت جامعه شرکت داشته باشند. دوران مصدق چنین دورانی بود؛ حتی حزب توده که مرام کمونیستی داشت – چون قانون اساسی به آن اجازه فعالیت میداد – آزاد بود. من دراینباره از برخی افسران حزب توده در زندان عادلآباد که میپرسیدم، میگفتند ما در دوران مصدق آزاد بودیم و مشکلی نبود. در آخرین روزهای منتهی به کودتا، آمریکاییها به مصدق گفته بودند حزب توده را غیرقانونی اعلام کن تا شیر نفت را باز کنیم، ولی او گفته بود این حزب قانونی است. بهعلاوه مصدق به لحاظ استراتژیک هم میدانست که اگر این گروه غیرقانونی شود، علاوه بر اینکه تشکیلات زیرزمینی درست خواهد کرد و به فعالیتش افزوده خواهد شد، نوعی مظلومیت هم پیدا خواهد کرد، ولی با دموکراسیایی که مصدق برقرار کرد، اتفاقاً حزب توده در جریان عمل نشان داد که بیلان خوبی ندارد. بههرحال مقصودم این است، اگر بخواهیم توسعه داشته باشیم، باید حکومتی مبتنی بر حاکمیت قانون داشته باشیم. نمونه آن، دوران مصدق بود.
من حاضرم در مورد آن دوره، دیده ها، شنیده ها تحقیقاتی که کردهام را برای ملت عزیز ایران بازگو و تجربهام را منتقل کنم.
در واقع، چندین نظریه درباره کودتا علیه دولت قانونی و مردمی مصدق وجود دارد. عامترین نظریه این است که مصدق باعث شد حزب توده گسترش پیدا کرده و به تبع آن، ایران به دام کمونیسم بیفتد و بهنوعی حادثه آذربایجان در کل ایران تکرار و ایران، ماهیتا به اتحاد شوروی ضمیمه بشود. دوران جنگ سرد تضاد بین اتحاد جماهیر شوروی و غرب شدید بود. غربیها میگفتند کمونیستها نه خدا را قبول دارند، نه مالکیت را و نه آزادی را و ما در دنیای آزاد، هم خدا، هم مالکیت و هم آزادی را قبول داریم و با این استدلال، توده ها – بهویژه بعضی مراجع – را در ایران ترسانده بودند.
نظریۀ دیگری که ازجمله یرواند آبراهامیان به آن معتقد است، میگوید کودتای ۲۸ مرداد در عرصۀ رقابت میان شمال و جنوب بود؛ شمال یعنی ثروتمندان و جنوب یعنی فقرا و در واقع بین شرکتهای فراملیتی نفت بود که درآمد سرشار از نفت ایران داشتند. به گمانم نظر آبراهامیان به واقعیت نزدیکتر است. من هم معتقدم دکتر مصدق در شرایط بسیار سهمگینی که تحریم نفتی ایران بهشدت برقرار بود، توانست اقتصاد خودکفایی را اداره کند.
ما در آن دوره حتی یک بشکه نفت نمیتوانستیم صادر کنیم و دو کشتی هم که صادر کردیم، توسط نیروی دریایی انگلیس مصادره شد. در دوره جمهوری اسلامی هم چنین شرایطی برای ما تکرار نشد. در ارزیابی آن شرایط، اقتصاددانان مطرح دنیا قبول کردند ما در سال ۱۳۳۱ صادراتمان بر وارداتمان فزونی و تولید داخلی خیلی رونق گرفته بود. در آمارها هست که ما حتی برای آزمایشگاههای فرانسه پشه صادر میکردیم. شاخ گاو صادر میکردیم یا مثلاً تریاک که در انحصار دولت بود، به آزمایشگاههای اروپا صادر میشد و دهقانان از این بابت درآمد زیادی داشتند. جالب است که آن زمان اعتیاد کم بود؛ چون دهقانان وقتی تریاک را میفروختند و پول به دست میآوردند، حاضر نبودند آن را دود کنند. بههرحال این خودکفایی باعث شد شرکتهای فراملیتی به وحشت بیفتند که یک دولت، یک ملت جهانسومی بدون کمک خارجی، بدون صادرات نفت توانسته خودکفا بشود و اگر با این خودکفایی بتواند در این معادله نفت پیروز بشود، خودکفاییاش مضاعف خواهد شد و پیروزی واقعی خواهد داشت.
من تحلیلم این است که با توجه به مردان نیکی که در آن دوران حاکم بودند، کشورهای قدرتمند دیدند اگر این دولت آزاد باشد و کودتا شکل نگیرد، ایران به زودی از ژاپن جلوتر خواهد افتاد. باوجود گذشت چندین دهه از عمر آن دولت، هیچ رژیمی نتوانسته یک مورد دادگاهپسند علیه وزرای مصدق پیدا کند، چون همهشان دست پاک داشتند، مردان خدا و عدالتطلب، آزادیخواه و استقلالطلب بودند. شرکتهای فراملیتی نفت به این نتیجه رسیدند که ایران بهویژه با کمک درآمد نفت خیلی موفق میشود و دیگر امکان فساد و دزدی در آن را نخواهند داشت.
نظریه دیگری که در کتاب جنگ حقیقی نوشته ریچارد نیکسون آمده این است که اگر ما در این جنگی که با ایران داریم موفق نشویم، این کشور برای سایر کشورها الگو میشود. حتی مینویسد اگر دشمنان خود را به درختی تشبیه کنیم، ریشۀ این درخت مصدق و ایران است. بعداً هم دیدیم که جمال عبدالناصر (رهبر نهضتهای رهاییبخش جهان عرب) در جایی گفت: «المصدق المعلم الثانی»، یا عبدالکریم قاسم (سرتیپ ناسیونالیست ارتش عراق) در سال ۱۹۵۸ در عراق کودتا کرد و رژیم سلطنتی را برچید.
نظریه دیگری که در کتاب جنگ حقیقی نوشته ریچارد نیکسون آمده این است که اگر ما در این جنگی که با ایران داریم موفق نشویم، این کشور برای سایر کشورها الگو میشود. حتی مینویسد اگر دشمنان خود را به درختی تشبیه کنیم، ریشۀ این درخت مصدق و ایران است.
نظریه دیگری که تا چندی پیش من از آن مطلع نبودم، نظریهای است که جان پرکینز (نویسنده امریکایی) در کتاب اعترافات یک قاتل اقتصادی مطرح میکند و میگوید کودتای ۲۸ مرداد در واقع جنگی تمامعیار بود که به شکل کودتا انجام شد؛ بدین معنا که اگر امریکا و انگلیس میخواستند با دولت مردمی مصدق و ایران از راه نظامی بجنگند – در شرایطی که استالین زنده است – قطعاً با واکنش شوروی روبهرو میشدند. استالین در سال ۱۹۴۹ (۱۳۲۸) به بمب اتمی دست یافته بود. پس این گزینه را کنار گذاشتند و از راه تربیت عناصر کودتاگر مثل کرمیت روزولت (نوۀ فرانکلین روزولت) در ایران کودتا کردند. پرکینز میگوید بعد از توفیق کودتای ایران، بعدها سیاستمداران امریکا کادرهایی به نام «کادر کودتا» تربیت کردند که من هم یکی از این کادرها بودم و برای کودتا در کشورهای دیگر آموزش دیدم. ببینید! یعنی اینقدر حرکت مصدق و ملت ایران اصیل بود که امریکا و انگلیس از راه کودتا به مقابله با آن برخاستند و به هدفشان رسیدند. این جریان خیلی مهم است. حالا با وجود این همه اعترافاتی که شده، هنوز عدهای میگویند نه آقا! کودتا نبود، حرکت رهاییبخش و قیام ملی بود!
از دید عوامل خارجی دخیل در کودتا یعنی امریکا و انگلیس، مسئله نفت یا قدرت گرفتن حزب توده میتوانست انگیزۀ کافی برای کودتا باشد، اما آیا دربار و شخص شاه هم به همین دلیل مشارکت کردند یا انگیزۀ دیگری داشتند؟
شاه در ابتدا نمیخواست در کودتا مشارکت کند؛ البته لازم است به این نکته اشاره کنم که بسیاری از عناصر ایرانی که بهاصطلاح گرایشی به حزب توده داشتند به دکتر مصدق میگفتند «مصدق امریکایی» و معتقد بودند او به کمک امریکا میخواهد نفت را ملی کند. یک حادثه مهم این بود که معاون وزارت خارجه امریکا (مکگی)، روز ۲۶ اسفند ۱۳۲۹ وارد فرودگاه مهرآباد شد و مستقیم به دیدن شاه رفت و به او گفت با این قانون ملی شدن نفت که در مجلس شورای ملی تصویب شده و میخواهد برود سنا و امضای شما را لازم دارد، موافقت نکن. شاه پاسخ داد که «جنبش ناسیونالیستی ایران بهقدری قوی است که اگر من امضا نکنم، این موج مرا هم خواهد برد».
جالب است که قدرت جنبش ملی و جامعه مدنی ایران تا این حد بوده که شاه نگران بوده است. به هر حال در طول حکومت مصدق واقعاً مردم با او همراه بودند و در قیام ملی سی تیر هم حضور داشتند و ۳۰ شهید دادند تا مصدق را به قدرت برگردانند و فرماندهی ارتش از شاه به نخستوزیر منتقل بشود. در قانون اساسی هم همین آمده بود. شاه در تمام این مراحل حضور داشت و متوجه بود. در واقع قیام سی تیر، احیای قانون اساسی بود. مثلاً شاه با دکتر فاطمی چهار ساعت صحبت کرده و به او گفته بود «مصدق که برود استراحت، شما نخستوزیر خواهید شد و این بین خودمان محرمانه باشد»، اما فاطمی گفته بود «من موظفم مفاد این گفت و گو را به پیشوا بگویم» و تمام این مذاکرات را در اختیار مصدق گذاشت. از این رهگذر مصدق شناخت و اطلاعات دقیقتری از شاه پیدا کرد. از سوی دیگر شاه هم دید که مصدق وزرای وفاداری مثل فاطمی دارد که نمیتوان آنها را خرید. بعدها همانطور که استیون کینزر (نویسنده امریکایی) و آبراهامیان بهطور جداگانه مینویسند، امریکاییها شاه را تهدید کردند و گفتند اگر از برنامه کودتا حمایت نکنی، نباید منتظر حمایت ما هم باشی. شاه هم دید که دارد تاج و تخت را از دست میدهد، به کودتا پیوست. به هر حال او منافع سلطنت را دنبال میکرد. میدانید که در سال ۱۳۲۸ در مجلس مؤسسان دوم، قانون اساسی دستکاری و دور زده شد و پس از آن شاه خیلی قدرت پیدا کرد. فرماندهی ارتش دستش بود، تمام محاکمههای سیاسی در دادگاه ارتش برگزار میشد، عزل و نصب وزرا و انحلال مجلسین در دست شاه بود. در آن شرایط فقط دو نفر، قوامالسلطنه و مصدق با این حجم از افزایش قدرت مخالفت کردند. شاه در واکنش، عنوان «حضرت اشرف» را از قوامالسلطنه گرفت و منتظرالخدمتش کرد. او هم در جواب گفت: «خدمت منتظر من خواهد بود». در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ هم دیدیم که شاه برای همکاری دعوتش کرد. به هر حال شاه نمیخواست از اختیاراتش کم شود.
در هر صورت پیش از کودتا تبلیغات زیادی شد که کمونیستها دارند مملکت را میگیرند! منشی آیتالله بهبهانی در جایی گفته بود «از بس به امضای حزب توده نامه نوشتم دستم درد گرفت». آقای طالقانی به خود من گفت «ما رفتیم مسجد هدایت و صندوق نامهها را باز کردیم و دیدیم همه به امضای تودهایهاست. به مهندس بازرگان گفتیم مصدق حاکم است یا تودهایها؟»
یعنی این توهم پیدا شده بود که مبادا مصدق هم کمونیست باشد! جان فاستر دالس (وزیرخارجه وقت امریکا) که حقوقدان درجه یکی بود، برای شرکتهای فراملیتی کار میکرد و ضمناً یک کشیش هم بود که کمونیستها را معادل شیطان میدانست. برادرش، آلن دالس، رئیس سازمان سیا بود. ببینید چنین ترکیبی، چه نفرتی از چپ دارند. مدام تاکید میکردند چیزی نمانده مصدق مملکت را تحویل کمونیستها بدهد. همه این شایعات در کتابهای آبراهامیان و کینزر مستند شده است. با توجه به انبوه مستندات منتشر شده امروزه اینکه بگوییم مثلاً جنگ سرد عامل کودتا بود، خریداری ندارد.
دلیل مخالفت شاه، عدم اعتقادش به کودتا و درواقع مقبول دانستن دکتر مصدق بود یا اینکه از عواقب کودتا و مداخله خارجی در ارتباط با شخص خودش و دربار نگران بود؟
به نظر من اینکه شاه گفت جنبش ناسیونالیسم ایران بهقدری قوی است که اگر مخالفت کنم، موج مرا خواهد برد، از بیم عدم توفیق کودتا بود. در سی تیر هم دیدید که بالاخره ارتش آمد به خیابانها و مردم را سرکوب کرد. در حادثه نهم اسفند سال ۱۳۳۱ هم که شاه به همراه برادرش حمیدرضا، آیتالله کاشانی، آیتالله بهبهانی و تعدادی دیگر توطئه حذف و قتل مصدق را ترتیب داده بودند نتوانستند در این امر موفق شوند. این قضیه در کتاب پشت پرده کودتا نوشته علی رهنما خیلی دقیق گزارش شده است. بهعلاوه شاه رفراندوم مردم در تاریخ تیرماه ۱۳۳۲ در تهران و شهرستانها را هم دیده و از بابت آن بسیار هراسان بود. داستان رفراندوم را دکتر محمدعلی موحد در کتاب خواب آشفته نفت به زیبایی آورده است.
به هر حال کودتا در ۲۵ مرداد شکست خورد و مردم بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد تظاهرات زیادی کردند. فقط خود کرمیت روزولت بحث کودتا را ادامه داد؛ یعنی انگلیس و امریکا به او تلگراف زدند که کار را متوقف کند اما روزولت با انگیزه شخصی خودش ادامه داد و کودتا نهایتاً شکل گرفت. مثل قضیه چاه نفت مسجدسلیمان که یک مقداری حفاری کرده و به نتیجه نرسیده بودند و از انگلستان تلگراف میزنند که کار را متوقف کنید، ولی مسئول حفاری به این تلگراف بسنده نمیکند و کار خودش را ادامه میدهد و چاه به نفت میرسد. این هم تقریباً مشابه همان است. به هر حال دیگر روزگار نحس ایران شروع شد. ببینید! افرادی که منکر این کودتا میشوند، عوارض این انکار را متوجه نیستند. اصلاً کودتای ۲۸ مرداد باعث حذف نسلی شد که مملکت ایران را در شدیدترین تحریمها بهطور خودکفا اداره کرده بودند. مصدقیها حذف شدند و دیگر نمیتوانستند نخستوزیر بشوند، وزیر بشوند، نماینده مجلس یا مدیرکل بشوند، حتی نمیتوانستند روزنامه داشته باشند. تمام روزنامههای طرفدار مصدق را سوزاندند و نابود کردند. بعد از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، احمد نفیسی (شهردار وقت) تهران در «کنگره آزادمردان و آزاد زنان» گفت هر کسی با این اصلاحات شاه موافق نباشد، نه میتواند به مجلس برود، نه وزیر و وکیل بشود. بعد از این بود که من با «تراب حقشناس» که آنموقع کارهای نهضت آزادی را تحت رهبری زندهیاد احمد سیدجوادی اداره میکردیم، رفتیم نزد آیات عظام میلانی و شریعتمداری که آن زمان در تهران ساکن بودند و گفتیم دیگر دلیل ندارد که انتخابات مجلس شورای ملی تحریم نشود و برای اولین بار بعد از انقلاب مشروطیت، مراجع ایرانی یعنی آیتالله میلانی و آیتالله شریعتمداری انتخابات را تحریم کردند، درحالیکه آیتالله خمینی هم در زندان بود. این تحریم مقدمهای برای قهر ملت ایران شد. مهندس سحابی حرف خوبی میزد که «شاه وقتی کودتا شد، احساس پیروزی کرد و می پنداشت چون مردم سکوت کردهاند، حتماً راضیاند». واکنش مردم در زمان کودتا عمدتاً سکوت بود. البته مقاومتهایی بود، ولی سحابی میگفت «مثل این است که یک مشتی به خمیر نان بزنی، مشت فرو میرود ولی روحیه و حالت مردم مثل خمیر آرامآرام بالا میآید و شکل خودش را میگیرد». مردم ایران هم یک خودانگیختگی منفی پیدا کردند. انگیزه داشتند ولی بروز نمیدادند. شاه متوجه این نکته نشد. به هر حال مردم در قیام ۱۵ خرداد دو مرتبه سرکوب شدند. من آن موقع در زندان قزلقلعه بودم و دوستانی که در آن روز دستگیر شده بودند، میگفتند روز ۱۵ خرداد هم شاه به خانۀ سرهنگ نصیری (رئیسکل شهربانی) فرار کرده بود. البته نصیری بعداً جایزهاش را هم دریافت کرد و رئیس ساواک شد. در خاطرات حسین فردوست هم هست که اگر آن مردمی که به خیابانها آمده بودند، برای برگزاری نماز ظهر و ناهار به خانه نرفته بودند، قیام پیروز شده بود! چون در این فاصلۀ ناهار و نماز، گارد با مسلسلهای کالیبر سی صدم اینچ آمدند کف خیابان مستقر شدند و مردم را به رگبار بستند. حتی شهید جزنی در ارزیابی توان مردم در آن مقطع در خاطراتش مینویسد اگر فضا آزاد بشود، آن نیرویی که پیروز است، نیروی [آیتالله] خمینی است چون ۱۵ خرداد را راه انداخت.
میخواهم بگویم که شاه یک بار نسلی را در ۲۸ مرداد یک بار دیگر در ۱۵ خرداد از چرخه مدیریت حذف کرد و بعد دیگر همه رفتند. در دادگاه اعضای نهضت آزادی، مهندس بازرگان گفت ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما حرف میزنیم و دفاع میکنیم. این پیشبینی به واقعیت پیوست و گروههای بعدی مثل مؤتلفه، ملل اسلامی، جاما، گروه فلسطین، آن گروهی که میخواستند شاه را ترور کنند (گروه معروف به نیکخواه و پورکاشانی)، مجاهدین، فداییان خلق و اینها بودند که همه خطمشی دیگری را پیش گرفتند. شاه در آخرین مرحلۀ حذف مردم، اواخر سال ۵۳ حزب رستاخیز را، بهعنوان تنها حزب واحد فراگیر، راه انداخت که تمام احزاب دیگر منحل بشوند و سه راه پیش پای مردم گذاشت که یا عضو حزب رستاخیز بشوید، یا بروید زندان یا بروید خارج! در آن شرایط دیگر کسی نمانده بود. در همان دانشگاههایی که شاه خودش ایجاد کرده بود مثل علم و صنعت، آریامهر (صنعتی شریف) یا پلیتکنیک (صنعتی امیرکبیر)، همه با شاه مخالف بودند. در همان روند تولید و سرمایهداری وابستهای که خودش راه انداخته بود فعالان هم ناراضی بودند و میگفتند شاه آنقدر دیکتاتور شده که شب میخوابد، صبح بیدار میشود و میگوید ۹۹ درصد سهام کارخانهها مال کارگرها و آن یک درصدش مال دولت؛ یعنی نهایتاً اختیار در دست دولت باشد. همان صنایع وابستۀ بخش خصوصی هم میگفتند ما امنیت نداریم و این شد که به انقلاب پیوستند. حتی یکی دو نفرشان خرج هواپیمای آیتالله خمینی برای ورود به کشور را داده بودند. یعنی طبقاتی که همواره تایید کنندۀ شاه بودند به دلیل دیکتاتوری و تنگنظریها از او دور شدند. وزیری مثل عالیخانی که مبتکر صنعتی کردن ایران بعد از سال ۱۳۴۲ بود، در خاطراتش میگوید شاه خیلی تنگنظر شده بود. حتی داریوش همایون در گفتوگویی که با دانشگاه هاروارد دارد میگوید «اطراف شاه را یک گروه غیرقابل دسترسی احاطه کرده بودند، یک هالۀ ده پانزده نفره دور شاه بودند و دیگر کسی نمیتوانست به او دسترسی پیدا کند و همین، عامل سقوطش شد».
شما وقتی مردم را حذف میکنی، نتیجهاش همین میشود؛ حالا چه حکومت اسلامی باشد، چه شاهنشاهی، چه سکولار، چه لائیک. حذف مردم از چرخه مدیریت در نهایت به اینجا میکشد. به همین دلیل میگویم دوره مصدق، دورۀ «جامعه بدون حذف» بود. همه نیروها در چرخه مدیریت بودند، حزب داشتند، فعالیت داشتند، روزنامه داشتند. هیچکسی محدود نبود. من مدل آیندۀ ایران را مدل جامعۀ بدون حذف میدانم؛ جامعهای که قانونی باشد و حق شهروندی در آن اولویت داشته باشد. تعالیم قرآن هم پشتوانه چنین جامعهای است.
به واقع اگر کودتایی شکل نگرفته و دخالت خارجی انجام نشده بود، ما از بسیاری کشورهای توسعهیافته جلوتر بودیم. در مورد این کودتا اعترافات زیادی شده، حتی اولین گروهی که از طرف انگلستان برای مذاکره آمدند در فرودگاه گفتند تا مصدق ساقط نشود، ما قرارداد نفتی نخواهیم داشت. رسماً این را گفتند و من در تمام مقالاتم به این اشاره کردهام. من معتقدم ما در آن مقطع میتوانستیم از ژاپن جلوتر باشیم. حاضرم اسنادش را هم ارائه بدهم. دورۀ مصدق دورهای بود که کارگران سه شیفت کار میکردند، بدون اینکه یک موتور یا یک تکنولوژی جدید از خارج وارد بشود. کارخانهها حداکثر تولیدشان را داشتند.
ببینید! تز مصدق این بود که برای موفق بودن و پیروزی نهضت ملی، ما باید دشمن را محدود کنیم و نیروی ملت را توسعه بدهیم. یک وجه محدود کردن دشمن این بود که نگذاریم امریکا به انگلیس بپیوندد و وجه دیگرش این بود که اجازه ندهیم این دعوا با شرکت نفت انگلیس و ایران، به جنگ دو ملت یا دو دولت تبدیل شود. حتی وقتی قرار شد هیئت خلع ید به آبادان برود، مهندس بازرگان پرسیده بود چرا من بروم؟ من که تخصص نفت ندارم. دکتر مصدق گفته بود «تو را بهعنوان یک فیگوران میفرستم تا انگلیس وحشت نکند که ما میخواهیم کارشناسهای آنجا را بیرون کنیم. من تو را که از نفت چیزی نمیدانی میفرستم که ترسی در آنها به وجود نیاید». یا وقتیکه دکتر امیرعلایی (مامور فوقالعاده دولت در خوزستان) برای خلع ید میرود، مصدق به او توصیه میکند «با قطار سلطنتی برو» و وقتی امیرعلایی دلیل را میپرسد، مصدق میگوید «من میخواهم انگلیس بداند که سلطنت هم پشت ملی شدن است». یا وقتی همین امیرعلایی به مصدق اعتراض میکند که «در کابینه شما چند نفر طرفدار شاه هستند»، مصدق میگوید «من اینها را مخصوصاً گذاشتم تا اعلیحضرت خیالش از ما راحت بشود که ما هدفمان ملی کردن نفت است نه سقوط سلطنت».
اما مظفر بقایی و حسین مکی مردم را تحریک میکردند، به احساسات ناسیونالیستی ایرانی دامن میزدند، علیه انگلیس نفرت ایجاد میکردند و خلاصه همین عوامل باعث شکست شد. مصدق اما هشیار بود. اینکه میگویند مصدق به کمک امریکا میخواست نفت را ملی کند و از دست انگلیس دربیاورد و به امریکاییها بدهد، باید توضیح بدهم که مصدق فقط میخواست امریکا در این دشمنی به انگلیس نپیوندد، اما موفق نشد؛ بنابراین او اصلاحات را در داخل ایران شروع کرد. ایشان میگفت ما برای جنگی که داریم، باید به اعماق تودهها، به لایههای درونیتری از تودهها برویم و آنها را بسیج کنیم تا بتوانیم جلو انگلیس مقاومت کنیم. دکتر مصدق در همین زمینه با وضع «قانون ۲۰ درصد» دموکراسی را از روستاها آغاز کرد؛ چون آن موقع هشتاد درصد جمعیت ما در روستاها بودند. این قانون بسیار مترقی بود و تصریح میکرد که ۲۰ درصد کل محصول قبل از اینکه بین زارع و مالک تقسیم بشود، کنار گذاشته شود و به شورای ده برود. شورای ده مرکب از چند نفر یعنی نماینده مالکین، نماینده زارعین و ژاندارم منطقه بود. این شورا یک الگوی دموکراتیک برای روستاها بود. قانون میگفت این ۲۰ درصد، دست شورا باشد برای اینکه قناتها را تعمیر و جادهها را اصلاح کنند، اگر نیازی به اصلاح بذر هست، انجام پذیرد. جالب است که در سال چهل که اصلاحات ارضی توسط علی امینی (نخستوزیر وقت) اجرا میشد، مرحوم خلیل ملکی میگفت «این کارها فایده ندارد و بهتر است همان قانون ۲۰ درصد مصدق را اجرا کنیم»؛ یعنی حتی خلیل ملکی که چپ بود این ایدۀ مصدق را ترجیح میداد.
دکتر مصدق اصلاحات را در داخل ایران شروع کرد.
اصلاحات دیگر دکتر مصدق مثلاً مطرح کردن بیمههای اجتماعی برای همگان، خانهسازی برای معلمین در نارمک تهران و از این قبیل بود. این اصلاحات در کتابها هم آمده است. به هر حال مردم از این اصلاحات حمایت میکردند، اما بعد که قضیه وارد فاز نظامی شد، مردم عقب رفتند چون سازماندهی نداشتند و مسلح هم نبودند. یکی از نتایج این جریان همان شد که گروههایی مثل مجاهدین به این جمعبندی رسیدند که دموکراسی خوب است، ولی در کنار آن مقاومت و تشکیلات هم باید باشد.
به هر حال امریکا که ظاهراً دموکراسی در آن حاکم است همواره نشان داده به کشورهای دموکراتیک اعتماد ندارد و محمد مصدق را در ایران، سالوادور آلنده را در شیلی، خاکوبو آربنز را در گواتمالا و احمد سوکارنو را در اندونزی سرنگون کرد. استفن کینزر کتابی نوشته به نام براندازی که ما آن را ترجمه و چاپ کردهایم. کینزر آنجا میگوید امریکاییها در چهارده کشور کودتا کردند. خلاصه میبینیم دموکراسی امریکایی، دموکراسی دیگر کشورها را سرنگون میکند. این انگیزه که رابطۀ ما با امپریالیسم یا اسارت است یا نبرد، جوانها را به این نتیجه رساند که تنها راه، نبرد است.
استفن کینزر کتابی نوشته به نام براندازی. کینزر میگوید امریکاییها در چهارده کشور کودتا کردند. میبینیم دموکراسی امریکایی، دموکراسی دیگر کشورها را سرنگون میکند.
به هر حال، به نظر من اگر بخواهیم به آینده ایران نگاه کنیم، هم باید به دنبال دموکراسی باشیم، هم سازماندهی و هم از نظر دفاعی مقاومت داشته باشیم. چون توسعهطلبی و برتریطلبی امریکا را تجربه کردهایم و میدانیم آنها اجازه نمیدهند ملتهای دیگر به دنبال منافع ملیشان باشند و بالاخره در امور داخلی آنها دخالت میکنند.
من میخواستم یک خاطرهای را اشاره مقایسهای بکنیم. در دوره مصدق من دانشآموز دبیرستانی بودم. یک بار به روستای پسرعموی پدرم رفته بودیم. شب به مسجد ده رفتیم و دیدیم یک کارگری از پالایشگاه آبادان آمده و بالای منبر رفته و دارد وقایع ملی شدن نفت را شرح میدهد که چه اتفاقاتی افتاده است! حالا پای منبر چه کسانی بودند؟ روحانی روستا، کدخدا، ژاندارم، مالکین و زارعین، همه پای منبر او نشسته بودند و من هم که دانشآموز بودم نشسته بودم؛ یعنی یک ترکیبی که واقعاً میشد سمبل جامعۀ ایران دانست. بعد از کودتا دوباره به همان ده رفتیم و وقتی برمیگشتیم، در نجفآباد یک پاسبانی سوار مینیبوس شد و اذیت میکرد و باج میخواست. یک نفر از ته مینیبوس گفت: «باباجان! ما زمان مصدق افسرش را هم قبول نداشتیم، حالا یک پاسبان شیرهای آمده جلو مینیبوس را گرفته، از ما باج میخواهد!».
ببینید! مردم اینجور حس میکردند که کودتا چه تغییری در روابط ایجاد کرده است. کتاب خاطرات داریوش همایون را بخوانید و ببینید که شاه حتی به افرادی که تاجبخشش بودند، رحم نکرد و همهشان را حذف کرد؛ حتی کسانی مثل زاهدی را که به او در کودتا کمک کرده بودند، بعد از دو سال نخستوزیری به ایتالیا فرستاد. ژنرالهایی که به نفع خودش در کودتا بودند، همه را واقعاً به طریقی سر به نیست کرد. شاپور علیرضا را حذف کرد. من به جوانها توصیه میکنم مصاحبۀ داریوش همایون با دانشگاه هاروارد را گوش بدهند و خاطراتش را بخوانند. این خاطرات نشان میدهد ما چه گوهری داشتیم و در نهایت به چه چیزی تبدیل شدیم.
نکتۀ دیگری که میخواهم بگویم، این است که مصدق معتقد بود نهضت ملی، احیای قانون اساسی مشروطه است. من در مقالاتی در چشمانداز ایران نوشتهام که این پدر و پسر (خاندان پهلوی) چه بلایی سر قانون اساسی آوردند. مثلاً رضاشاه به مجلس میگفت «طویله». به هر حال با قانون اساسی بازی کردند. اما مصدق سرلوحۀ کارش را احیای قانون اساسی قرار داد و نهضت ملی را هم در این روند ارزیابی میکرد. من اسم این رویکرد را گذاشتهام «گفتمان مصدق». گفتمان او این بود که به کمک احیای قانون اساسی مملکت را اداره کند. قانون اساسی انقلاب مشروطیت بهترین برداشت و قرائت از اسلام بود. در آن زمان ما میبینیم مثلاً فداییان اسلام چرا با اینکه خیلی سادهزیست بودند، موفق نشدند و هژمونی پیدا نکردند. چرا آدمهای دانشگاهی مثل مصدق و یاران او فرادست شدند و به بهترین وجه مملکت را اداره کردند. برای ملی شدن نفت نهتنها مردم حمایت کردند بلکه چهار تن از مراجع وقت هم برای قانون ملی شدن نفت فتوا دادند. این خیلی مهم است که یک آدم دانشگاهی میتواند هم مذهبیها را دور خودش داشته باشد، هم ملیها را و هم لاییکها را. ما الان خلأ گفتمان داریم؛ گفتمانی که تمام نیروها را پوشش بدهد. مصدق با اینکه عمامه نداشت و آیتالله نبود، توانست با تکیه بر گفتمان اصیلی که از انقلاب مشروطیت منتج شده بود، ملت را با خودش همراه کند. اگر فقط ۴ درصد از مردم در انقلاب مشروطیت مشارکت داشتند، نهضت ملی شدن نفت در تمام ایران، تمام شهرها و روستاها، تمام حوزهها پایگاه داشت. یعنی نهضت ملی شدن نفت از انقلاب مشروطه عمیقتر و مردمیتر بود. بعد از تصویب این قانون، مصدق گفت «از این به بعد ملاک حق و باطل این قانون است؛ یعنی اگر کسی با این قانون مخالفت کند، با انقلاب مشروطیت، با قانون اساسی و رژیم مخالفت کرده است».
متأسفانه در ادامه عدهای به دلیل بروز برخی اختلافات از نهضت ملی جدا شدند. مثلاً میخواستند بهجای انگلیس، امریکا را به صنعت نفت ایران بیاورند، ولی مصدق این را نمیخواست. حتی بانک جهانی هم که واسطۀ بین ایران و انگلیس شد، منافع انگلیس را در نظر داشت. اسناد این پیشنهاد را دکتر مصطفی عِلم در کتابی به نام نفت، قدرت و اصول دقیقاً بررسی کرده است. حالا البته بعد از سالها اسنادش منتشر شده ولی خیلی پیشتر مهندس حسیبی به من گفته بود که وقتی این پیشنهاد (جایگزینی امریکا با انگلیس) به دست مصدق رسید گفت این بوی انگلیس میدهد و منافع ما را تأمین نمیکند. یا در مذاکراتی که با بانک بینالمللی داشتند نمایندگان بانک بین المللی، منافع ایران را در نظر نداشتند. حالا واقعاً نمیدانم چطور بعضی افراد که تحقیقاتی هم دارند، میگویند مصدق باید این پیشنهاد را میپذیرفت.
در هر صورت و در بررسی شرایط دوران حاضر و آن دوران باید اذعان کرد که ما الان خلأ گفتمان داریم. اپوزیسیون و نظام هر دو به یک بنبستی رسیدهاند. علتش این است که گفتمان برتری وجود ندارد که همۀ نیروها را با هم متحد کند، پوشش بدهد، جامعه مدنی را تقویت و همافزایی ایجاد کند. از همان ابتدای انقلاب، مرحوم امام شورای امنیت را زیر سؤال بردند و آن بحث حق توحش مطرح شد؛ این یعنی ما با دنیا سر جنگ داریم و میخواهیم نظم جهان را به هم بزنیم و عوض کنیم. نادرستی این دیدگاه در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ معلوم شد که امام قطعنامه شورای امنیت را پذیرفتند؛ پذیرفتنی که جنبه استراتژیک داشت نه تاکتیک. با توجه به تمام این تجارب است که مسئولان ما نباید دیگر با دنیا سر جنگ داشته باشند. تنها دورهای که بعد از انقلاب این تئوری پیگیری شد زمان محمد خاتمی بود که ایشان میگفت در داخل کشور قانون اساسی اجرا و در خارج از ایران به مقررات سازمان ملل و شورای امنیت احترام گذاشته شود.
در برجام هم میگفتند ما با دنیا سر جنگ نداریم و میخواهیم تعامل سازنده داشته باشیم، که ای کاش این گفتمان ادامه پیدا میکرد و کارشکنیها در داخل و خارج انجام نمیشد و ما میتوانستیم با الگوبرداری از دکتر مصدق با دنیا تعامل سازنده داشته باشیم. به قول حنیفنژاد که میگفت «ما با اینکه امریکا را امپریالیست میدانیم، ولی با تحقیقات علمی و تکنولوژی آنها مشکل نداریم. ما با برتریطلبی، استثناگرایی و توسعهطلبی مخالفیم». این مدل باید برای آینده ایران در نظر گرفته شود. مثل مصدق که در اوج قدرت که در دیوان لاهه موفق و همزمان قیام ۳۰ تیر هم پیروز شده بود، بلافاصله گفت مذاکره با انگلیس را شروع کنیم. او انجام مذاکره را بد نمیدانست ولی نمیخواست ملت ایران دوباره گول بخورد. مدیریت مدبرانه و وطنپرستانه وی چنان بود که انگلیسیها در مدارک و اسنادشان تصریح کردهاند که «ما با مرد شریفی چون مصدق نمیتوانیم قرارداد ببندیم» و نبستند.
به نظر شما الگوی دکتر مصدق میتواند در حال حاضر بین نیروهای مختلف اجماعآفرین باشد؟
به نظر من همین حالا و در شرایط موجود هم نهضت بازگشت به قانون اساسی و قانونگرایی میتواند ایدۀ خوبی باشد. بازگشت به پیشنویس قانون اساسی که در سال ۱۳۵۸ مورد تأیید شورای انقلاب و دولت موقت و مرحوم امام و فرهیختههای زیادی قرار گرفته بود. ما باید به آن قانون اساسی بازگردیم و جلو عدول از قانون بایستیم و مقاومت کنیم. مصدق در برابر دستکاری شدن قانون اساسی ایستاد و هزینه پرداخت؛ هزینهای که با قیام سی تیر به پیروزی منجر شد. قطعاً اگر به قانون اساسی بازگشت کنیم، هزینههایی دارد، اما این هزینهها قانونی و در کمترین حالت است. قانونی بودن یعنی نبودن انواع تبعیض. انقلاب ۵۷، انقلاب شکوهمندی مبتنی بر آرمانهای مردمی و توحیدی بود که بلافاصله به قانون اساسی تبدیل شد. بازگشت به قانون اساسی یعنی اینکه ما برای مثال بگوییم چرا تغییر و تفحص از نهادهای زیرمجموعه رهبری مستثنا شده؟ ما انقلاب کردهایم که بین رهبر و مردم تبعیض نباشد. نفی نظارت استصوابی که مغایر با قانون اساسی است و طبق قانون، شورای نگهبان حق تصفیه و رد یا تأیید صلاحیت ندارد از دیگر برکات بازگشت به قانون اساسی خواهد بود. اصلاً این شورای نگهبان موجودیت خودش را از این قانون اساسی دارد و نمیشود که آرای مردم را خدشهدار کند. در مراحل بعدی، وقتی جامعه مدنی قوی شد، آنموقع نارساییهایی که در این قانون هست میتواند بازنگری شود.
سؤال کلیدی و محوری بحث که می تواند ما را به هدف اصلی این مصاحبه برساند، این است که آیا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر وقوع انقلاب ۱۳۵۷ تأثیر گذاشت؟
همانطور که گفتم در ۲۸ مرداد یک نسلی حذف شدند، در ۱۵ خرداد نسل دوم و در جریان حزب رستاخیز نسل سومی حذف شدند. اگر تمام مراحل دیکتاتوری شاه را دنبال کنیم، میبینیم گروهها مرتب حذف شدهاند. مردم هم در پی این حذفها دیدند دیگر راهی نیست و به دنبال این رفتند که قدرت را از شیوه و روشهای غیرقانونی و فعالیت مسلحانه به دست بیاورند. اگر حکومت بر اساس قانون عمل میکرد، مسائل شکل دیگری به خود میگرفت.
در ایام محرم هستیم (تاریخ مصاحبه چهاردهم مرداد سال جاری)، میخواستم شما بر اساس مطالعات و اطلاعاتی که دارید، در مورد علاقه دکتر مصدق به امام حسین(ع) نکاتی مطرح بفرمایید.
ما اگر به مذاکرات و سخنرانیهای دکتر مصدق توجه کنیم، بارها به حضرت محمد(ص) و حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) اشاره میکند. نطق او بعد از قیام سی تیر را که گوش کنید، در مورد حریت امام حسین(ع) حرف میزند. ایشان مثل بسیاری افراد تظاهر مذهبی نداشت، ولی خمس و زکات دادن به مراجع را جزو وظایف خودش میدانست. وقتی مصدق بیمار و قبل از فوت در بیمارستان نجمیه بستری بود، همه رهبران جبهه ملی توانستند بروند و او را ببینند، ولی به مهندس حسیبی اجازه ندادند. همسر مهندس حسیبی اما مصدق را در بیمارستان دیده بود و مصدق گفته بود این حسیبی مرد خداست. در سالهای بعد از انقلاب که تازه کتاب خاطرات مصدق چاپ شده بود، من این کتاب را خریدم و برای او بردم. او از دور با صدای بلند گفت «آنچه حقیقت است، نزد مصدق است». به هر حال مهندس حسیبی که یک آدم کاملاً مذهبی بود و واقعاً در صداقتش هیچ شکی نبود، راجع به مصدق این قضاوت را میکرد. یک خاطرهای دارم که واقعاً گفتنش سخت است و من با تغییر واژهها برایتان میگویم. یک روزی منزل مهندس حسیبی بودم، ایشان به من گفت که «تو شاگرد من در دانشکده بودی و بعد از آن هم با هم ارتباط داشته و حالا جزو خانواده من شدهای. من میخواهم این واقعه را برایت تعریف کنم که تا به حال برای کسی نگفتهام». و اضافه کرد «ما در لاهه که بودیم، یک روز دیدم دکتر مصدق سرش را روی میز گذاشته و زارزار گریه میکند. از او علت را جویا شدم و او گفت والله ما داریم با امپراتوری کبیر انگلیس میجنگیم ولی یاران ما کارهای خیلی بدی میکنند».
مثلاینکه یکی از افرادی که مصدق با خودش به لاهه برده بود، به دلیل اینکه زنی از یکی از محلات بدنام از او بابت اعمال ناشایست شکایت کرده بود، توسط پلیس دستگیر شده بود. این فرد از دوستان و نزدیکان آیتالله کاشانی بود. مصدق اگر این حادثه را برای ملت ایران بازگو میکرد، واقعاً مردم از سر غیرت میریختند خانه کاشانی را خراب میکردند، اما مصدق اصلاً اسم ایشان را در این قضیه نیاورد؛ چون چهارچوبهای اخلاقی و عرفانش اجازه نمیداد که رقبای سیاسیاش را از این طریق از پای دربیاورد.
آیا آیتالله کاشانی به آن شخص اعتماد داشت؟
بله، اعتماد داشت. البته آن فرد بعدها جزو مخالفین شد و کودتا را هم تأیید کرد. من حتی به مهندس حسیبی گفتم کاش حداقل مصدق این قضیه را به آیتالله کاشانی میگفت که او بداند با چه کسانی رفیق است و به چه کسانی اعتماد میکند؛ هرچند این رفتار از اخلاق مصدق به دور بود.
شما در ایام کودتا، تقریباً دوازده-سیزده سال داشتید، آیا خاطرهای از این اتفاق دارید؟
خانۀ ما چسبیده به خانۀ یکی از عموهایم بود. عموهای ما جزو مصدقیهای بازار بودند. ما میرفتیم روزنامهها را میگرفتیم و توی خانه او، برادرم بلند میخواند و همه میآمدند آنجا گوش میدادند؛ مخصوصاً بعدازظهرها که بازار تعطیل میشد. واقعاً دوران عجیبی بود. روز ۲۸ مرداد من رفتم حوالی کنسولگری روسیه در اصفهان که پهلوی کوچهای به نام «تلفنخانه» بود. انتهای این کوچه قبل از اینکه به خیابان سپه برسد، یک کوچه بود به نام «سردار جنگ» که میرفت دست راست و به یک نهری میرسید و سپس میرفت داخل خیابان سپه. آنجا امنیهها سوار اسب بودند و ما که نزدیک میرفتیم یورش میکردند و ما برمیگشتیم کوچۀ تلفنخانه و دوباره میرفتیم جلو. خلاصه با این امنیهها جنگ و گریز داشتیم. بعد از چند ساعت آمدیم خانه و سعی کردیم رادیو را بگیریم. پیامهای مخفی علیه دکتر مصدق و دولتش پخش میشد که خیلی تأسفبار بود. یکی از همسایههای ما (آقا صادق) کارگر کارخانه «زایندهرود» بود و وقتی به خانه برگشت دیدم پاهایش خیس است. گفت پلیس یا ارتش – دقیق به خاطر ندارم – به کارخانه آمده بود و ما از دیوار فرار کردیم و از رودخانه که مختصری آب داشت عبور کردیم. خلاصه تا شب پیامهای کودتا را میدادند که مصدق سقوط کرد و … یا یک عده مثلاً سوار کامیون بودهاند و در بازار نجارها شعارهایی علیه مصدق میدادند که «مصدق کلهکدو، سیاستت رفت لا پتو!». چند روز بعد دیدیم مجسمه رضاشاه را که قبلاً از محل استقرارش کنده شده بود تعمیر کرده و آورده بودند روی یک کامیون گذاشته و تعدادی زن که شکل ناجوری داشتند توی کامیون علیه دکتر مصدق شعار میدادند.
به نظر شما اگر کودتا نمیشد، انقلاب ۵۷ هم رخ نمیداد؟
اگر کودتا نمیشد، مطمئناً شکل و سیر وقایع بهگونهای دیگر پیش میرفت. فکر میکنم اگر کودتا نمیشد، روند مصدق ادامه پیدا میکرد و مصدقیها سرکار میآمدند که قانونگرا بودند و به حقوق شهروندی احترام میگذاشتند. جوهر هر انقلابی تحقق حق شهروندی است. خدا رحمت کند آیتالله منتظری را که صورتبندی قرآنی و فقهی این حق شهروندی، این «انسان بماهو انسان» را ترتیب دادند تا از نظر مذهبی هم این حق شهروندی مشروعیت پیدا کند. امروز هم دهم مرداد و روز رحلت اوست، خدا رحمتشان کند و انشاءالله هوادارانشان بتوانند راهشان را ادامه بدهند {دهم مرداد ۱۴۰۱ مصادف با سوم محرم است که به سال قمری سالگرد رحلت ایشان است. به تاریخ شمسی، رحلت معظم له روز ۲۹ آذر ۱۳۸۸ است}.
شما خاطرهای از زمان مجروح شدن و سیانور خوردنتان دارید. اگر امکانش هست بیان بفرمایید.
شب ۲۸ مرداد ۱۳۵۳ طرحی داشتیم که وقتی ارتش در میدان مخبرالدوله رژه میرود، به یاد مصدق این رژه را به هم بزنیم. یک بمبهای صوتیای تهیه کرده بودیم که زیر پلهای فلزی بگذاریم و سروصدایی راه بیندازیم که رژه به هم بخورد. یکی از اینها توی دست من ترکید. از آتشنشانی آمده بودند، مرا بغل کردند و بردند طرف بیمارستان سینا. در این فاصله من سیانور هم خورده بودم و دیگر فکر میکردم چیزی به پایان عمرم نمانده است. با خود گفتم «خدایا اگر هیچ کاری نکردیم، حداقل شهید راه مصدق محسوب بشویم»؛ اما سیانور عمل نکرد و بعد هم ساواکیها آمدند و مرا به بیمارستان شهربانی بردند. آنجا تحت جراحی قرار گرفتم و یک ماهی هم بیمارستان بودم. بعد من را منتقل کردند به اوین و در فرایند بازجوییها شانزده ماه انفرادی بودم و بعد به زندان عمومی منتقل شدم. بعدها در سالگرد چنین شبی به همسرم گفتم «من سیانور هم خوردم و نمردم»! گفت «عجب! پس سیانور هم تو را نمیکشد». به هر حال این قضیه باعث خنده شد. البته چون خونریزی داشتم، سیانور عمل نکرده بود. بعدها فهمیدم سیانور در محیط مسدود عمل میکند ولی چون من خونریزی داشتم، فقط در مجاری تنفسیام تأثیر گذاشته بود و مدت زیادی خون سرفه میکردم اما تأثیر زیادی بر کل بدنم نگذاشته بود.
این چهارراهی که در حال حاضر چهارراه شهید بهشتی است {در شهر اصفهان}، قبلاً گویا اسمش چهارراه مصدق بوده و بعد از کودتا، آن خیابانی که در امتداد آن است، به نام سپهبد زاهدی میشود و بعد از انقلاب هم به خیابان آیتالله کاشانی تغییر نام میدهد. اگر خاطره یا جزئیاتی در این مورد دارید، بفرمایید.
از دروازه تهران، خیابانی که عمود بر خیابان فروغی بود، اسمش مصدق بود. خیابان مصدق ادامه داشت تا تقاطع شیخ بهایی که فکر میکنم میرفت برای نجفآباد. بعدها اسم خیابان مصدق، شاپور شد، یعنی تا پل فلزی را شاپور میگفتند. بعدها شد خیابان سپهبد زاهدی و بعد از انقلاب هم به خیابان آیتالله کاشانی نامگذاری شد.
اگر نکتهای برای جمعبندی بحث دارید، بفرمایید.
من از نسل جوان میخواهم کتابهایی را که درباره مصدق و کودتا منتشر شده، مطالعه کنند و امیدوار شوند به جامعۀ ایران که چه گوهرهایی داشته و آنها مملکت ما را به چه درجهای از اعتلا رساندند. سعی کنند با مطالعه و تحقیق درباره تاریخ به یک گفتمانی برسند که همه نیروهای حاضر در جامعه را پوشش دهد. البته میدانم این کار یک نفر و دو نفر نیست. من یک اصطلاحی دارم که تمام کسانی که از انقلاب حذف شدند، در حزب «رجا» جای میگیرند. حزب رجا یعنی حزب «راندهشدگان جمهوری اسلامی»! به هر حال این اسم معنای اصیل دیگری هم دارد که مفهوم امیدوار بودن را دربر میگیرد. من هم امیدوارم جامعه مدنی ما گسترش پیدا کند و اتحاد موثر و عمیقی بین حاکمان، فعالان و تمامی شهروندان سرزمینمان شکل بگیرد تا در نهایت به یک گفتمان برتر برسیم. باشد که در این روند اولاً ایران ایران بماند و علاوه بر این، توسعه یافته و تمام شهروندان ما در پروسه مدیریت کشور شرکت کنند.
منبع: چشمانداز ایران، شماره ۱۳۸، اسفند ۱۴۰۱