ندای آزادی: دکتر عبدالکریم سروش، نویسنده و اندیشمند نوگرای اسلامی، روز یکشنبه ۲۵ می، در شهر تورنتو یک جلسه سخنرانی و گفتوگو برگزار کرد. در این جلسه که از سوی «بنیاد سهروردی» ترتیب یافته بود، حدود ۴۰۰ تن از علاقمندان به بحثهای فرهنگی- اجتماعی شرکت داشتند. عبدالکریم سروش عنوان سخنرانی خود را «غربزدگی در ترازو»، انتخاب کرده بود و در آن به بررسی چگونگی شکلگیری و اثرات سیاسی- اجتماعی مفهوم و پدیده «غربزدگی» در تحولات نزدیک به نیم قرن اخیر در جامعه ایران پرداخت.
به نوشته صفحه فیس بوک بنیاد سهروردی، عبدالکریم سروش ضمن اشاره به جا انداختن مفهوم «غربزدگی» و گسترش آن در فضای فرهنگی-سیاسی دهه چهل و پنجاه خورشیدی، توسط جلال آل احمد، نویسنده کتاب معروف «غربزدگی»، لبه تیغ انتقاد شدید خود را متوجه سید احمد فردید(با نام اصلی سید احمد میهنی)، ابداع کننده واژه غربزدگی و فیلسوف بحث برانگیز و جنجالی سالهای پیش و پس از انقلاب کرد.
سروش درباره آل احمد و کتاب معروف او گفت: «غربزدگی نزد جلال آل احمد مسالهای هویتی بود و راه رهایی از غربزدگی و سلطنت غربگرا را رجوع به روحانیت دانسته بود. در همان چند جملهای که وی در یکی از پاورقیهای کتاب خود نوشته یک دنیا مدعا و حسرت و تشویق و ترغیب وجود دارد. آل احمد با آیتاله خمینی پیوندی داشت. وقتی آیتاله خمینی در سال ۴۲ از زندان آزاد شد و به قم برگشت، او با خانمش، سیمین دانشور، خصوصی به دیدار آیتاله خمینی رفته و با او بیعت کرده بودند. حتی تشت آبی نهاده بودند، آیتاله خمینی دست خود را در آن تشت گذاشته بود و سیمین دانشور هم دست خود را در تشت گذاشته و با آیتاله خمینی بیعت کرده بود. نقل است وقتی که زنان میخواستند با پیامبر بیعت کنند، به این شکل عمل میکردند و چون نمیتوانستند مانند مردان دست بدهند، دستها را در ظرف آبی میگذاشتند که دستهای پیامبر هم در آن ظرف بود. وقتی آل احمد از قم برگشته بود، حقیقتا خود را متعهد به تایید حرکت آقای خمینی میدانست. آل احمد فراتر از آقای خمینی معتقد بود که یک مخزن انرژی و بمب انفجاری در قم نشسته است که روحانیت خفته است و اگر این روحانیت بیدار شود انقلاب خواهد شد. در اینکه او درست تشخیص داده بود ظاهرا همه ما همصدا هستیم، اما اینکه نتیجه کار چه شد، بحث دیگری است.»
سروش همچنین گفت که علی شریعتی هم چنین تشخیصی داشت و در پارهای از نوشتههای خود، نه به صراحت آل احمد، ولی به این نکته اشاره میکرد که اگر طلبه بیدار شود، چه خواهد شد.
دکتر سروش گفت: «نه اینکه آل احمد به دیانت و تشرع به معنای متعارف پایبند باشد و نه اینکه بخواهد حکومت اسلامی در کشور برقرار شود، اما به روحانیت بهصورت یک نیروی بالقوه سیاسی-اجتماعی – تاریخی نگاه میکرد و معتقد بود تنها نیرویی که در کشور باقی مانده و غربزده نشده و هنوز هویت مستقل خود را دارد روحانیت بود.»
«غربزدگی» فحش بیرحمیست برای حذف و طرد دیگران
عبدالکریم سروش پس اشاره به نظر روشنفکران چپ ایران در باره مفهوم غربزدگی به ابداع کننده این واژه، احمد فردید پرداخت. وی گفت: «فردید در این میان نقش بسیار مخربی را بازی کرد. من شخصیت فردید را اصلا نمیپسندم چون عقیده و ماهیت فاسدی داشت. مجسمه نفاق و نفاق مجسم بود. قبل از انقلاب لاف بی دینی میزد و پی از انقلاب ناگهان شد جزو مریدان امام دوازدهم. خشونتگرا بودن و پس از انقلاب با خلخالی نشستن او بسیار دریغآفرین است. من همیشه میدانستم که کسانی از سردمداران بزرگ کشور ما خواه ناخواه زیر تاثیر خشونتآفرینیها و خشونت ستاییهای فردید بودند. هایدگر(فیلسوف مشهور آلمانی)، استاد بزرگ فردید و شاگردان فردید، در کنار هیتلر بود. وقتی شما کلاسهای فردید را پس از انقلاب درنظر بگیرید که چه میگفت، میتوانید حدس بزنید که چه چیزی یاد این افراد داده و چگونه آنها را در خشونتگرایی تثبیت و ترغیب کرده است.»
سروش در باره مفهوم «غربزدگی» گفت: «این مفهوم نه سیاسی است و نه اخلاقی. تنها یک مفهومی است که جبر بیرحمی را در دل خود نهان دارد. یک فحش بیرحمیست که برای حذف و طرد دیگران درست شده و درکی غلط از متافیزیک است.»
دکتر سروش در بخش پایانی سخنان خود گفت: «روزنامه کیهان را میشناسید. این روزنامه از بیست سال پیش و بیشتر که متولد شد و این شکل فاشیستی خود را در جامعه پیدا کرد، سراسر نویسندگان و گردانندگان این روزنامه فردیدی بودند که به هیچ وجه تصادفی نیست. روزنامهای که صد در صد در کنار حکومت و قدرت و خشونت ایستاده، تولید خشونت و تحریف حقیقت میکند و باکی ندارد از اینکه دروغ بگوید و افترا بزند. تمام اینها بدون استثناء شاگردان فردید بودهاند. این نکته را درنظر داشته باشید که چگونه است که از چه فلسفهای چه کسانی بیرون میآیند. ارگان ترویج این اندیشه روزنامه کیهان و یک مجله بنام سوره است که هنوز هم به بقای خود ادامه میدهند. اینها پوسته و هسته این تفکر بوده است که همچنان در جامعه ما وجود دارد. ولی گاهی اظهار نظرهایی که از طرف کسی مانند رهبر جمهوری اسلامی یا دیگران میشود، آدم میبیند که این افکار در میان آنها هم نفوذ پیدا کرده و غرب ستیزی بی امان ِ برخی محصول همین تلقینات ناصواب و نارواست.»
فرزندان ما حافظ بخوانند یا نخوانند؟
در بخش پرسش و پاسخ، دکتر عبدالکریم سروش در پاسخ به پرسشی درباره عقیده برخی از روشنفکران ایرانی هوادار مدرنیته که معتقدند ایرانیها باید تماما غربی شوند تا بتوانند از مدرنیته استفاده کنند، و اینکه مثلا آیا توجه بسیار زیاد ما به حافظ و آموزههای او یکی از موانع پذیرش مدرنیته و جا انداختن دموکراسی در ایران نیست؟ و اصولا فرزندان ما نیازی به خواندن حافظ و امثال او دارند یا نه گفت: «واقع این است که ما با یک مسئله بزرگ تاریخی روبرو هستیم. ما باید درک خودمان از جهان مدرن و غرب و همه این مقولات را روشن کنیم. به این سادگی نیست که بعضیها میگویند غرب مانند فروشگاهیست که هرچه خواستیم میخریم و هرچه نخواستیم نمیخریم. چه ضرورتی دارد که ما سرتا پا به معنای اروپایی- آمریکایی غربی بشویم؟ این چه توقعیست؟ چنین نخواهد شد. ما هرچه که در آینده بشویم، دنبالهای است از تاریخی که اکنون داریم. این تاریخ البته زشت و زیبا و خوب و بد خودش را داشته و گرچه آن را غربال و شستشو میکنیم، اما بلاخره مواریث آن برای ما باقی میماند و از ذهن بسیاری از ما بیرون نمیرود.»
دکتر سروش در ادامه پاسخش گفت: «ما تا وقتی که زبان فارسی را استعمال میکنیم، همین هستیم که هستیم. زبان فارسی با خودش علمی، هنری، حکمتی، عرفانی و اخلاقی را حمل میکند که مادامی که فارسی زبان هستیم نمیتوانیم تماما غربی شویم. این کار نشدنی است. مگر اینکه زبان را هم کنار بگذاریم. مباحثی که در یکی از جاهای بسیار مهمی بصورت ذخیره انباشتهای بردوش ما میگذارد که آنرا نمیتوانیم زمین بگذاریم در زبان ماست. این زبان فارسی حامل همهی این تاریخ و سنت و مواریث ماست. مگر اینکه این زبان عوض شود. آنوقت آنجا میتوانیم بگوییم ما عوض شدیم. تاریخمان عوض شد. گسست پیدا شد. ولی همین تداومی که در تحول زبان رخ داده و میدهد، همین تداوم در تاریخ و سنت ماهم رخ میدهد و لذا عوض کردن و تغییر دادن . گسستناش به هیچوجه ممکن نیست. من از کسانی هستم که در عالم تاریخ همیشه قائل به تداوم هستم، نه گسست.»
دکتر سروش در بخش دیگری از حرفهای خود گفت: «اما اینکه بلاخره بچههای ما حافظ بخوانند یا نخوانند، اگر بخواهم جواب ساده بدهم این است که به دلیل حافظ مورد توجه است چون کلام او امروز خیلی به دل ما مینشیند. الان هیچ کتابی مگر قرآن رقیب کتاب حافظ از نظر تعداد چاپ و نفاست و تنوع طبع نیست. استفاده و کاربرد و حضورش در همه خانوادهها و خواندن الفاظش برلبان همه ایرانیان است. وقتی این پدیده را ملاحظه میکنید، چه نتیجهای میگیرید؟ نتیجهای که من میگیرم این است که ما تقریبا کم و بیش در عصر حافظ به سر میبریم. وگرنه سخنش برای ما این همه دلنشین نبود. ما احساس میکنیم حرف حافظ حرف دل ماست. همانی است که ما میخواهیم بگوییم اما او از ما بهتر و زیبانر و فاخرتر و هنرمندانهتر بیان کرده است. ما در همان دوران دیکتاتوری زندگی میکنیم که حافظ زندگی میکرد. ما در همان دوران پر از ریا زندگی میکنیم که حافظ هم زندگی میکرد. همان گله و شکایت و درددل را داریم که او هم داشت. منتها اوشجاعت کرد و در عین حال هنرمند و شاعر درجه یک بود و حرف دل ما را بهتر از خود ما بیان کرد و لذا ما امروز اخت هستیم و با دیوان حافظ انس داریم. به جان ما مینشیند چون جان ما هنوز در همان فضا زندگی و سیر میکند. به همین دلیل اصلا نمیشود سئوال کرد که آیا حافظ را بخوانیم یا نخوانیم. اصلا حافظ ما را میخواند. بنابراین به اختیار من و شما نیست.»
منبع: بنیاد سهروردی